او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

رابطه ی توحید و نفس شریف رسول الله

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک نکته ی اعتقادی بسیار مهم (ملاکی که ببینییم چند چندیم)

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

حیفم آمد این را نگویم و بروم
زکاتش را گفتم بدهم
دیروز داشتم برای چندمین بار نامه ی مولا علی به مالک رو میخوندم در نهج البلاغه
نمیدانم حکمتش چیست که یک متن را ممکن است 50 بار بخوانی اما بار 51 نکته ای از آن تو را مثل برق میگیرد!

بروم سر اصل مطلب
مولا علی در توصیه های گوهر بارشان به مالک میفرمایند
با سه نفر مشورت نکن!
با بخیل
با ترسو
و با طمع کار
بعد توضیح میدهند که اگر با آدم بخیل مشورت کنی این بلاها سرت میاد به این علت
با ترسو اگر مشورت کنی این بلاها سرت میاد به این علت
با طمع کار هم اگه مشورت کنی این بلاها سرت میاد به این علت

اما
اما
اون نکته ی فوق طلایی که میخوام تقدیم کنم این نیست!
نکته ای که بسیار بسیار مهم و کاربردی است در مسائل اعتقادی و آدم میتونه خودش رو با اون بسنجه و ببینه در عرصه ی بندگی خدا چند چند است را در ادامه ی این سخنان گوهر بارشان مولا می آورند

مولا در ادامه می فرمایند
ریشه بخل و ترس و طمع فقط و فقط یک چیز است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی اگه دست و دلت لرزید برای خرج کردن
یا در موقعیتی دچار ترس و اضطراب شدی
یا بالا پایین پریدی و طمع کردی که یه راهی پیدا کنی که بیشتر گیرت بیاد
ریشه اش در یک چیز است

مولا علی میفرمایند:

ریشه ی بخل و ترس و طمع، بدگمانی به خداست!!!!!!!

الله اکبر
چه قدر زیباست و دقیق است این نکته
یعنی امکان نداره کسی اطمینانش به خدا باشه و به خدا خوشگمان باشه و گرفتار بخل و ترس و طمع بشه توی زندگیش

با این معیار در هر برهه و شرایط در زندگیش متناسب با احوالش میتونه آدم بفهمه که نسبت به خدای خودش چگونه است!


اگه به دردتون خورد پدر و مادر حقیر رو هم دعا بفرماید

درانتها هم مطلب رو مزین میکنم به عین کلام نورانی حضرت امیر در نامه ی 53 نهج البلاغه خطاب به مالک اشتر نخعی
مولا علی میفرمایند:

نقل قول:
وَ لاتُدْخِلَنَّ فى مَشُورَتِکَ بَخیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ، وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ; در امور خود بخیل را وارد مشورت مکن که تو را از بخشش مانع گردد، و از تهیدستى مى ترساند;
وَ لا جَباناً یُضْعِفُکَ عَنِ الاْمُورِ;
و همچنین با بزدل و ترسو که تو را در اجراى برنامه هایت سست مى نماید;
وَ لا حَریصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ،
و نه با طمعکار که حرص براندوختن و ستمگرى را در نظرت مى آراید،
فَاِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرائِزُ شَـتّى یَجْمَعُها سُـوءُ الظَّـنِّ بِاللّـهِ.
همانا بخل و ترس و حرص خصلت هایى جداى از هم اند که جمع کننده آنها در انسان سوءظن به خداوند است.



خدا را شکر که مولایم علی شد

باشد که به خدای خویش حسن ظن داشته باشیم و به او اطمینان کنیم

أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ (36-زمر)

آیا خداوند برای بنده اش کافی نیست

و

وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ﴿۲-طلاق﴾

و هر کس تقوای الهی پیشه کند خداوند براى او راه بیرون‏شدنى (از هر گرفتاری) قرار مى‏دهد (۲)

وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا ﴿۳﴾

و از جایى که حسابش را نمى‏کند به او روزى مى‏رساند و هر کس بر خدا اعتماد کند خداوند براى وى بس است‏ خدا فرمانش را به انجام‏رساننده است به راستى خدا براى هر چیزى اندازه‏اى مقرر کرده است (۳)





آن کس که خدا نداشت چه داشت؟

و

آن کس که خدا داشت چه نداشت؟

یا علی

التماس دعا!!!!!!!!!!!!!

من برای دینم وقت ندارم!!!!!!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام دوستان
خیلی خوب هست که در تالار جوی پیش آمده که دوستان سعی میکنند که با مفاهیم دین خود عمیق تر و از روی تحقیق آشنا بشن
با زیر بنای مباحث توحیدی و اعتقادی
با چرا های بسیار

در تالار با سوالات اعتقادی بسیار زیادی در مورد مسائل مختلف روبه رو شدم
که بسیار ارزشمند است
مناظرات زیادی هم انجام شده در تالار
در این بین به نظر میرسه که عده ی کمی تصمیم گرفتند که خودشان هم دست به کار شوند
و به جای اینکه بشینن و مرتب سوال بپرسند و نهایتاً دست به دامن حضرت گوگل شوند بروند سراغ مطالعه و تحقیق و پژوهش
اما به نظر میرسه که بسیار بسیار ناچیز است
و دوستان غالباً ماهی میخواهند
در حالی که تک تک اعضای تالار بیداری اندیشه نه تنها باید ماهی گیری یاد بگیرند بلکه باید بروند و تور بافی یاد بگیرند
حقیر و سایر رففا در تاپیکهایی نظیر :

فراخوان هسته ی پژوهشی تالار: فقط طالبان حقیقی بیداری اندیشه

و


نقشه راه پیشنهادی


سعی کردیم تا حدی این مسیر رو ترسیم کنیم

اما به قدر کفایت و به قدر لازم حرکت مشاهده نشد

همانطور که قبلاً هم گفتم، بیداری اندیشه بدون مطالعه بیشتر شبیه یه لطیفه است

ما برای دینمان خیلی خیلی بیش از این حرفها باید هزینه کنیم
برای تعمیق اعتقادات
دین ما باید تحقیقی باشد
چرا هر کدام از ما نباید خودش یک مبلغ تشیع باشد
پاسخ گو به خیل عظیم جوانان پرسشگری که به علت عدم آگاهی گرفتار فرقه ها و مکاتب میشوند و این روح تشنه را با لجن میخواهند سیراب کنند


بزرگترین مزیت تشیع منطق و عقلانیت بی مانند آن است که میتواند بر هر فرقه ای در عالم بچربد

جاء الحق و زهق الباطل
خدا میفرماید حق آمد و باطل نابود شد!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمیفرماید حق آمد و باطل رفت!!!!!!!!
چون اساساً باطل چیزی نیست که در برابر حق بخواهد هستی داشته باشد
وجود و ظهور باطل به واسطه ی نبود و غیبت حق است


بنده ی حقیر خدا نعمات بیشماری به من داده
که بدون شک متناسب با همین ها از حقیر انتظار داره
به طور مثال من را معتاد به مطالعه کرده
و یا اعتیاد دارم به مطالعه ی حدیث و احادیث را با یکبار خواندن حفظ میشوم معمولاً
و یا مرا با دوستان حقیقی اش آشنا کرده که موحد و مومن و متقی و عالم حقیقی اند
خوب همه ی اینها بدون استحقاق به من بخشیده شده اما حقیر هم وظیفه دارم شکر این نعمات را به جای آورم

اما نمیدانم به نظرم میل به مطالعه رو باید بیشتر از پیش در خود تقویت کنیم
برای دین خدا باید هزینه کرد
باید بیشتر به زیارت ائمه ی معصومین و امام زادگان برویم که برکاتی که این سفرها میتواند داشته باشد بر طبق آموزه های دین شاید با مطالعه ی صدها کتاب هم حاصله نشود
چرا که ما در زیارت مورد عنایت ویژه ی زیارت شوندگان قرار میگیریم و یک نگاه آنها ما را هدایت تکوینی میکند و نه هدایت تشریعی یعنی قلب ما را جابه جا میکند که حقیقت ایمان در آن جای میگرید
یقین در قلب حاصل میشود و معارفی را در زیارت به انسان طالب معرفت میچشانند که......

خلاصه این دین باید خیلی بیشتر از این مقداری که داریم براش هزینه میکنیم به نظرم براش هزینه بشه


این همه 90 دقیقه حروم کردیم
این همه فیلم سینمایی و سریال... دیدیم
این همه دور هم جمع شدیم و بیهوده بافتیم
این همه نعمات خدا را در معصیت خدا حروم کردیم


آن قدر زیباست این بی بازگشت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


اساساً هر لحظه ای که ما در زندگی نتونیم بهش وجهه ی الهی بدیم روز قیامت وبال ما هست و مایه خسران و حسرت ماست

کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ﴿۲۶-الرحمن﴾

هر چه بر [زمین] است فانى‏شونده است (۲۶)

وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ ﴿۲۷﴾

و تنها وجه باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند (۲۷)

هر چه را رنگ و بوی خدایی ندهیم باخته ایم و تلف کرده ایم در این زندگی دو روزه ی دنیا


لپ کلام اینکه
بیایید بیشتر وقت و هزینه برای دینمان بگذاریم که مقدمه ی رسیدن به هدف خلقتمان همین است

یا علی
التماس دعا

خدانگهدارتان



راستی!

یکبار با شخصی صحبت میکردم
میگفت
خوب مگه دینداری چیه؟
نماز و روزه و خمس زکاتمون رو که میدیم
زیارتم که میریم
قرآن هم میخونیم
مگه دین داری چه چیز خاصی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دین داری اونقدر چیز خاص داره که شخص اول عالم امکان حضرت رسول اکرم، در تمام عمر دینداری کرد
اما در نهایت گفت
آنچنان که باید نه بندگی کردم و نه شناختم تو را!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!​!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


ما عبدناک حق عبادتک و ما عرفناک حق معرفتک

فصل الخطابی بر اختلاف شیعه و سنی(مقاله ی ویژه)

بسم الله الرحمن الرحیم

مقاله ی بسیار ارزشمندی که تقدیم میشود برگرفته از مقاله ی ارزشمند جناب استاد سید محمد حسینی قزوینی است که با اندکی دخل و تصرف تقدیم میگردد

حقیر توصیه اکید دارم که با دقت تمام این مقاله را با حوصله مطالعه فرماید

مطمئنا دوستانی که با حقیر آشنا هستند میدانند که من بی علت تأکید بر خواند مطلبی نمیکنم

 بارها به دوستانمان توصیه کرده ایم که اگر بخواهیم فرهنگ شیعه را در سطح بین الملل و در میان جوانان اهل سنت و وهابی منتشر کنیم، راه خشونت، نه تنها پاسخ نمی دهد، بلکه نتیجه معکوس دارد. باید خودمان را ملتزم به ادبیات قرآنی بکنیم. خداوند در قرآن درباره أعدّ اعداء توحید، یعنی فرعون - که تنها کسی است که برای اولین بار گفته است «أنا ربکم الأعلی» - وقتی می خواهد حضرت موسی و هارون (علیهم السلام) را سراغ او بفرستد، دستور می دهد و امر می کند که:

فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى                                                       (سوره طه/آیه44)

با او با نرمی سخن بگویید.

در خانه اگر کس است              یک حرف بس است

مادامی که ما نتوانیم فرهنگ «قول لین» (کلام نرم) را در خودمان زنده کنیم، این را بدانیم که در راه نشر فرهنگ شیعه، قطعا موفق نخواهیم بود. وقتی درباره خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می خواهید بحث کنید، اگر 4 تا فحش به خلفاء و صحابه یا به اهل سنت بدهید، قطعا نه تنها آنها به سخنان شما ارزش قائل نمی شوند، حتی حاضر نمی شوند یک ثانیه هم پای بحث شما بنشینند. شما این بحث را فقط برای بچه شیعه که نمی خواهید مطرح کنید. کلام امام رضا (علیه السلام) است که می‌گوید:

فإن الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا

وسائل الشیعة، ج27، ص92  - عیون أخبار الرضا (ع)، ج2، ص275

مراد از «الناس» اهل سنت است. در تمام روایتی که واژه «الناس» بکار رفته است، مراد، اهل سنت است.

اگر این اهل سنت زیبائی های کلام ما را بشنوند، بی اختیار به طرف ما کشیده می شوند.

در طول تاریخ هم، ورود به عرصه تبلیغ فرهنگ شیعه، با خشونت و سب و شتم و اهانت، موفقیت نداشته است. ما نه تنها باید در برابر مخالفان با نرمش حرف بزنیم، بلکه باید بزرگان آنها را با لفظ آقا و جناب هم خطاب کنیم، مثلا آقای ابوبکر، جناب عمر و ... . این، نشانگر ادب شماست. در مباحث علمی که جنگ و جدال نداریم. ما عقیده خودمان را داریم و آنها هم عقیده خودشان را. به تعبیر علامه شهید مطهری:

ضمن اینکه وحدت را از ضروریات مذهب خود و منطق قرآن می دانیم، ولی حاضر نیستیم بخاطر وحدت‌، از یک مستحب یا مکروه کوچکمان هم دست برداریم.

اینها را قابل معامله نمی دانیم. از طرف دیگر هم، بحث تبرّی و تولّی ما، سر جای خودش است. معتقدیم که بدون تبرّی، تولّی محقق نمی شود. بدون «لا إله»، «إلا الله» معنا پیدا نمی کند. تمام اینها سر جای خودش است. ولی فرهنگ گفتگو و ادبیات مناظره و حوار، باید در عرصه تعاملات حفظ شود. ما نه تنها در عرصه گفتگو، باید از ادبیات ویژه قرآنی استفاده کنیم:

و قولوا للناس حسنا                                                                                (سوره بقره/آیه 83)

بلکه باید در برابر اهانت های حریف هم، خودمان را مزین به ادبیات قرآنی کنیم:

و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما                                                             (سوره لقمان/آیه 63)

 

نظرمان بر این است که باید در حوزه های علمیه و دانشگاه هایمان، فرهنگ و ادبیاتی که اهل بیت (علیهم السلام) با مخالفین خود داشتند را نهادینه کنیم. مادامی که این فرهنگ و ادبیات اهل بیت (علیهم السلام) در تعامل با مخالفین در حوزه های علمیه ما نهادنیه نشده باشد و در نهادهای فرهنگی ما لباس عمل نپوشد،‌ بدانیم که کارهای ما نتیجه بخش نخواهد بود. شما وقتی عکس‌العمل تند نشان بدهید، او هم عکس‌العمل تند نشان خواهد داد.

روایتی در بحار الانوار و تفسیر صافی و ... آمده است که:

قیل له: إنا نرى فی المسجد رجلا یعلن بسب أعدائکم و یسبهم، فقال: ما له؟ لعنه الله، تعرض بنا، قال الله: «و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم ...(سوره انعام/آیه108)».

به امام صادق (علیه السلام) آمدند گفتند که یا بن رسول الله! یکی از دوستان شما در مسجد نشسته و علنا نسبت به دشمنان شما ناسزا می‌گوید. امام صادق (علیه السلام) گفت: او را چه شده است؟ خداوند لعنت کند او را که ما را در معرض ناسزای مخالفین قرار داد و سپس این آیه را خواند: «به کسانی که غیر از خدا را می پرستند، ناسزا نگویید، چون آنها هم خدای شما را ناسزا می گویند».

بحار الأنوار، ج71، ص217 - تفسیر صافی فیض کاشانی، ج2، ص148

وقتی شما به مقدسات آنها اهانت یا جسارت می کنید، آنها هم برمی گردند اهانتی تند تر از اهانت شما می گویند.

گاهی وقت ها، کسانی که می خواهند از اهل بیت (علیهم السلام) دفاع کنند، بلد نیستند و ضربه می زنند.

ما مصداقی از این قضیه را گفتیم و در تجربیاتی که در طول این 25 سال داشته ام، مشابه این قضایا زیاد دیدم. وقتی یک جوان یا روحانی شیعه کتابی می نویسد و اول کتابش را با فحش های رکیک به خلفاء و صحابه و اهل سنت شروع می کند، آنها هم از آن طرف عکس‌العمل نشان می دهند.

یکی اساتید بزرگوار حوزه علمیه می خواست کتابی بنویسد در جواب کتاب آقای گنجی که در مورد معاویه نوشته بود و با من هم مشورت کرد و من هم گفتم که به صلاح نیست این کتاب منتشر شود. این استاد، در مورد معاویه نوشته بود که مثلا او زنازاده بود و چندین پدر داشت و ... . همه را بدون مدرک گفته بود. در چاپ هفتم همان کتابِ آقای گنجی، نوشته است که مراجع عظام شیعه، صیغه زاده و زنا زاده هستند.

آیا این درست است؟!

بالاترین جمله را امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، در خطبه 16 در مورد معاویه دارد و می‌گوید:

فوالذی فلق الحبة و برأ النسمة ما أسلموا و لکن استسلموا و أسروا الکفر، فلما وجدوا أعوانا علیه أظهروه.

معاویه و یارانش که در فتح مکه ظاهرا اسلام آوردند، مسلمان نشدند و کفر را در سینه خود پنهان کرده بودند تا در فرصت مناسب، کفر خود را اظهار کنند (در جنگ صفین هم این فرصت را یافتند).

آیا از این بهتر می‌شود؟

با آن نوشته های شما، جز اینکه آنها موضع بگیرند و به مقدسات و علمای شما جسارت کنند، نتیجه ای ندارد؛ ولی کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) فصل الخطاب است و چیزی نمی توانند بگویند.

وقتی تندی کنیم، عکس‌العمل تندی هم می بینیم.

لذا، من می بوسم دست کسانی را که در این وادی می آیند و به این بوسه هم افتخار می کنم. یا در این وادی دفاع از اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت و پاسخگوئی به شبهات نیفتند و یا اگر وارد شدند، تلاش کنند که آداب مناظره و ادبیات حواری را رعایت کنند.

یا نام سکندری تو بردار            یا رسم سکندری نگهدار

هر مسیری، ادبیات ویژه خودش را می طلبد.

 

اما در رابطه با حرف های آقای قرضاوی:

ایشان در طول این مدت، سه چهار بار مصاحبه کرده است. چون اولین مصاحبه ایشان علیه شیعه، هشتم ماه رمضان بود. در آنجا گفت:

اما الشیعة مسلمون و لکن مبتدعون و یکمن فی محاولتهم غزو المجتمع السنی و هم یستطیعون بما لدیهم من ثروات بالمیلیاردات و کوادر مجربة علی التبشیر بالمنهج الشیعی.

شیعیان مسلمان هستند، ولی ما آنان را بدعت گذار می دانیم. تمام تلاش شیعیان این است که تمام جوامع اهل سنت را قبضه و فتح کنند. اینها، ثروت های میلیاردی و نیروهای آموزش دیده و ورزیده ای برای تبلیغ فرهنگ شیعه در اختیار دارند.

تعبیر زشتی که از ایشان انتظار نبود، این بود که تبلیغ شیعه را به «تبشیر» تعبیر می کند.

تبشیر، یک واژه مسیحی است و آنها برای تبلیغات دینی خود، واژه تبشیر را بکار می بردند و به روحانیون خود، «مبشر» می گویند.

من معتقدم که این یک فرصت طلائی برای شیعه بود تا بتوانیم در عرصه های بین المللی و ماهواره و ...، هم از شیعه دفاع کنیم و هم فرهنگ شیعه را مطرح کنیم و هم زمینه حمله به زمین آنها را فراهم کنیم. ایشان که آمده شیعه را بدعت گذار نشان داده، ما هم بیائیم فرهنگ شیعه را در یک کفه و فرهنگ اهل سنت را در کفه دیگر بگذاریم و ببینیم که آیا شیعه بدعت گذار است یا اهل سنت؟

در شب جمعه گذشته، در شبکه سلام، حدود یک ساعت و نیم مقایسه کردم فرهنگ شیعه را با فرهنگ اهل سنت. اهل سنت، یکی از مصادیق بدعت را خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می داند و ما هم ادله ای را که شیعه آورده برای خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آوردیم. یکی از بهترین تفضل إلهی این بود که یک شخصیت اهل سنت اینچنین حرفی را بزند تا میدان برای ما باز شود. وقتی ما در میدان خالی حرف می زنیم و در یک جایی که حریفی در برابر نیست یا حریف در گوشه ای نشسته است، فایده ای ندارد. اما وقتی حریف به میدان بیاید، فرصت خوبی است.

من ادله خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مطرح کردم که ببینیم آیا شیعه بدعت گذار است که می‌گوید حضرت علی (علیه السلام) خلیفه است؟ یا آقایان اهل سنت بدعت گذارند که می گویند ابوبکر خلیفه بوده است؟ بیایند با هم مقایسه کنیم و مردم خالی از ذهن و آزاد اندیش را هم به قضاوت فرا بخوانیم.

از آیه ولایت و تطهیر و اطاعت و مباهله گرفته تا حدیث الدار و حدیث منزلت و حدیث غدیر و ... که زیربنای اعتقادی شیعه است در اثبات خلافت آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام).

شما چه دارید که بگویید؟ بنده مثال زدم که نهایت تلاش شما دراثبات خلافت ابوبکر این است که:

وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مریض بودند، در آخرین لحظه حیاتش، به عایشه فرمودند:

مروا ابا بکر فلیصل بالناس.

به ابوبکر بگویید که برای مردم نماز بخواند.

صحیح بخاری، ج1، ص162 - صحیح مسلم، ج2، ص22

شما کتاب های اهل سنت را ببینید. کتاب مواقف قاضی عضدالدین ایجی که از قوی ترین و مفصل ترین کتاب کلامی اهل سنت است و امروز، هر چه اهل سنت دلیل دارند، یا مدیون قاضی عضدالدین ایجی هستند یا شرح مواقف سید جرجانی یا کتاب مغنی قاضی عبدالجبار معتزلی. تمام مذاهب چهارگانه، هر چه در کتب کلامی خود دلیل دارند، برگرفته است حرف های قاضی عبدالجبار معتزلی و قاضی عضدالدین ایجی.

بنابراین،‌ قوی ترین و مفصل ترین و محکم ترین دلیل اینها برای اثبات خلافت ابوبکر این است که:

 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که ابابکر را در آخرین لحظات بجای خودش فرستاد نماز بخواند، ابوبکری که لیاقت دارد بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز بخواند، قطعا لیاقت دارد که بجای ایشان هم خلافت کند. آیا دلیلی بهتر از این می خواهید؟

حالا ما از شما - آقای قرضاوی - چند سؤال داریم که جواب می خواهیم:

 

سؤال اول:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در همان بیماری که می فرماید ابوبکر برود بجای او نماز بخواند تا تثبیت شود خلافت ابوبکر، در آن بیماری، غیر از «مروا ابا بکر» چیزهای دیگری هم فرمودند. فرمود:

ائتونی بکتف و دواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی

صحیح بخاری، ج1، ص37 - صحیح مسلم، ج5، ص76

یا:

هلم اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی

صحیح بخاری، ج5، ص137 - صحیح مسلم، ج5، ص76

و همه گفتند که:

إن الرجل لیهجر

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هذیان می‌گوید.

چطور شد که اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بگوید:

ائتونی بکتف و دواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعدی

می خواهم چیزی برای شما بنویسم که شما را برای همیشه از گمراهی بیمه کنید.

شما در آنجا گفتید که:

إن الرجل لیهجر

ولی وقتی می‌گوید:

مروا ابا بکر فلیصل بالناس.

آن جمله را به کار نمی برید؟؟؟ قضیه چیست؟ چرا یک بام و دو هوا؟ این را جواب بدهید.

فرصت خوبی است که ما سنگ هایمان را باز کنیم. جوانان شیعه هم ببینند که اگر ادله شما قوی است، ما هم ابائی نداریم و بیایند سنی شوند و ناراحت هم نمی شویم. ولی اگر جوانان شما، خصوصا آقازاده شما، اگر دیدند که ادله فرهنگ شیعه محکم است و آمدند شیعه شدند، نباید اینگونه خروش کنید و از کوره در بروید و حرف های بی اساس بزنید. قرآن می‌گوید:

فبشر عباد * الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه                                        (سوره زمر/آیه17 – 18)

 

سؤال دوم:

آیا نماز خواندن ابوبکر بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که به نظر شما دلیل بر خلافت است، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به افراد دیگر هم دستور داده بود که بجای او نماز بخوانند. حداقل در طول 10 سال حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه، 25 نفر را تاریخ ثبت کرده است که بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خوانده اند. اگر بنا باشد که بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواندن، دلیل بر خلافت باشد، چرا افراد دیگر را ملاک قرار نمی دهید؟!!!

آقای ابن عبد البر در کتاب تمهید خود دارد که:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، عبد الرحمان بن عوف را گفت که بجای او نماز بخواند و خودش هم پشت سر او اقتداء کرد.

آیا دلیل از این بهتر؟ پس آقای عبد الرحمن بن عوف، خلیفه بلا فصل پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. چون، هم بجای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خوانده و هم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پشت سر او نماز خوانده است.

 

سوال سوم:

از یک طرف می‌فرماید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد و شما طبق آیه شریفه:

و أمرهم شورى بینهم                                                                           (سوره شوری/آیه38)

آقایان آمدند سقیفه جمع شدند و خلیفه معین کردند و تثبیت کردند که انتخاب خلافت به عهده شورا است.

ما کدام حرف شما را بپذیریم؟ شما می گویید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با نصب ابوبکر بر اینکه بجای خود نماز بخواند، خواست تثبیت کند که خلیفه من ابوبکر است و از آن طرف هم می گویید که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) احدی را برای خلافت معین نکرد و انتخاب خلیفه را به عهده مردم گذاشت، ما این دو را چگونه با هم جمع کنیم؟

قطعا این جواب را خواهند داد که نماز ابوبکر، دلیل جلیّ (آشکار) نیست و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست که زمینه سازی کند که اگر ریش سفیدان و خبرگان خواستند در همایش سقیفه یکی را به عنوان خلیفه انتخاب کنند، شایسته ترین را انتخاب کنند. ما هم قبول می کنیم که نماز ابوبکر، دلیل خفیّ بود نه جلیّ؛ بلکه دلیل جلیّ، انتخاب خبرگان و ریش سفیدان در سقیفه است که ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند و با این عملشان، صحابه، ثابت کردند که خلافت انتصابی نیست و انتخابی است. آقای قرضاوی به ما جواب بدهید که پس چرا در رابطه با خلافت آقای عمر، نگذاشتند انتخابات صورت بگیرد؟ کدام انتخاب و کدام شورای حل و عقد؟ چه کسی آمد برای آقای عمر رأی داد؟ به چه مجوز شرعی از قرآن و سنت، آقای ابوبکر نوشت که ای مسلمانان‌، بعد از من، آقای عمر خلیفه است؟ عمر هم نامه ابوبکر را آورد در مسجد خواند که:

ایها الناس اسمعوا کلام خلیفة رسول الله

گوش بکنید که خلیفه رسول الله چه می‌گوید

جعلت علیکم یا ولیت عمر خلیفة لکم

قرآن می‌گوید:

لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة                                                          (سوره احزاب/آیه21)

شما که می گویید پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد. اگر بنا بود ابوبکر از روش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعیت کند، نباید خلیفه معین می کرد. پس چرا خلیفه معین کرد؟

با اینکه اکثریت صحابه اعتراض کردند. حتی خود ابن‌تیمیه حرانی صراحت دارد که صحابه و مهاجرین و انصار آمدند به ابوبکر گفتند:

ولیت علینا رجلا فظا غلیظا ما ذا تقول لربک اذا لاقیت.

یک آدم خشن و بد اخلاق و تندی به نام عمر را برای ما خلیفه کردی. جواب خدا را چه خواهی داد؟

ملل و نحل شهرستانی، ج1، ص25 - شرح نهج البلاغة ابن أبی الحدید، ج1، ص164 - مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص485 - تاریخ دمشق ابن عساکر، ج30، ص413

امیرالمؤمنین (علیه السلام)، طلحه، زبیر، مهاجرین، انصار و ... و توده مردم اعتراض کردند. ولی جناب ابوبکر به حرف هیچکس اهمیت نداد و گفت من می دانم جواب خدا را چه بدهم. می گویم که به نظر من، عمر، ساده ترین و متدین ترین و پاک ترین و ... است.

شما از آن طرف صحابه را برای ما چماق کرده اید و می کوبید که هرگونه مخالفت با صحابه، کفر و شرک است. بن جبرین شما فتوا می دهد که شیعیان کافر هستند، چون نسبت به صحابه جسارت می کنند. اگر شیعه به صحابه بگوید که بالای چشمت ابروست، او کافر و مشرک است؛ اما اگر جناب ابوبکر برای تمام صحابه ارزش قائل نشود، هیچ اشکالی ندارد.

مگر شما نمی گویید:

أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم

حالا اگر شیعه بیاید به اقتدای به ابوبکر، برای صحابه ارزش قائل نباشد، شما چه جوابی دارید؟

من بر این عقیده هستم که از الطاف خفیه الهی است که سخنی از زبان یک شخصیت سنی یا وهابی دربیاید و زمینه و بستری را برای ما فراهم کند تا حقائق مذهب خودمان را مطرح کنیم و بیائیم مقایسه کنیم. آقای قرضاوی خیلی بحث خوبی را مطرح کرد و می‌گوید که شیعه بدعت گذار است؛ چون معتقد است که حضرت علی (علیه السلام) خلیفه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.

جالب این است که نکته خوبی گفته و به نظر من، این هم از معجزات اهل بیت (علیهم السلام) است. حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته که فرمود:

ستفترق امتی على ثلاث و سبعین فرقة، کلها فی النار إلا فرقة واحدة

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که امت من به 73 فرقه منشعب می شوند و 72 فرقه اهل هلاکت و آتش هستند و یک فرقه اهل نحات هستند.

مجمع الزوائد هیثمی، ج6، ص226 - تفسیر رازی، ج1، ص4 - تفسیر ابن کثیر، ج2، ص482 - تاریخ مدینة دمشق ابن عساکر، ج24، ص53 - میزان الاعتدال ذهبی، ج2، ص430 - لسان المیزان ابن حجر، ج3، ص291 - إمتاع الأسماع مقریزی، ج14، ص98

تعبیر ایشان این است:

هناک فرقه واحده من الفرق الثلاث و السبعین التی جاء بها الحدیث هی وحدها الناجیة و کل الفرق هالکة او ضالة و کل فرقة تعتقد فی نفسها انها هی الناجیة و الباقی علی الضلالة و نحن اهل السنة نوقن بأننا وحدنا الفرقة الناجیة و کل الفرق الأخری وقع فی البدع و الضلالة و علی هذا الأساس قلت أن الشیعة إنهم مبتدعون و هذا مجمع علیه بین اهل السنة . . . تسعة اعشار الامة الاسلامیة من اهل السنة و من حقهم أن یقول أنا ما یعتقدون فینا.

تمام فرقه ها هلاک می شوند و گمراه هستند. تمام فرقه ها فکر می کنند که فرقه ناجیه، خودشان هستند. ما اهل سنت یقین داریم که ما، تنها فرقه ناجیه هستیم و باقی فرقه ها، همه گمراه هستند و لذا می گوییم که شیعیان بدعت گذار هستند... ، 90% مسلمانان، اهل سنت هستند و چون اکثریت با ماست، فردا هم، ما اکثریت هستیم که وارد بهشت می شویم. چون شیعه در اقلیت است، فردای قیامت وارد آتش جهنم می شود.

 

یک جواب خیلی ساده و عوام پسند:

ایشان می‌گوید چون ما اکثریت هستیم، پس اهل نجات هستیم و چون شیعه در اقلیت است، وارد آتش جهنم می‌شود.

این گفته ایشان، خلاف مضمون روایت است. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید:

ازاین 73 فرقه، 72 فرقه وارد آتش جهنم می شوند.

یعنی اکثریت وارد آتش جهنم می‌شوند و اقلیت وارد بهشت می‌شود. این از کلماتی است که خودش، خودش را معنا می کند. من نمی دانم که این شیخ، روی چه اصلی این حرف را زده است؟

 

اما جواب علمی:

این فرمایش ایشان، مخالف قرآن است.

در قرآن در 50 مورد آمده است که اکثریت را محکوم می کند.

38 مورد دارد که می‌گوید:

«اکثرهم لا یعقلون» ، «اکثرهم لا یومنون» ، «اکثرهم لا یعلمون» و ...

در 6 مورد می‌گوید:

«اکثرهم الفاسقون» ، «اکثرهم الکافرون» ، «اکثرهم کاذبون»  و ...

در 6 مورد می‌گوید:

«کثیر منهم فاسقون» و ...

و بالعکس، اقلیت را مدح کرده است.

در رابطه با مسلمانان می‌گوید:

و لو أنا کتبنا علیهم أن اقتلوا أنفسکم أو اخرجوا من دیارکم ما فعلوه إلا قلیل منهم            (سوره نساء/آیه66)

اگر ما دستور جهاد بدهیم،‌ عده کمی دستور ما را گوش می دهند

و قلیل من عبادی الشکور                                                                         (سوره سبأ/آیه13)

و إن کثیرا من الخلطاء لیبغی بعضهم علی بعض إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیل ما هم

       (سوره ص/آیه24)

کسانی که زندگی اشتراکی دارند و در جامعه با هم تعامل دارند، اکثر آنان راه ظلم بر دیگری را پیش می گیرند؛ مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام می دهند و اینها هم خیلی کم هستند.

همچنین نسبت به خود مسلمانان در سوره واقعه، از آیه 10 تا 14 می‌گوید:

و السابقون السابقون * أولئک المقربون * فی جنات النعیم * ثلة من الأولین * و قلیل من الآخرین

پس حرف های آقای قرضاوی با قرآن هم همخوانی ندارد.

نکته جالب در اینجا این است که باید به آقای قرضاوی این را بگوییم که اکثریتی که زیر بار حقانیت حضرت علی (علیه السلام) نرفتند:

أکثرهم لا یعلمون الحق فهم معرضون                                                            (سوره انبیاء/آیه24)

اکثریت اهل سنت، حقانیت و حق بودن مذهب شیعه را نمی شناسند، لذا از مذهب شیعه اعراض کردند.

اکثرهم للحق کارهون                                                                           (سوره مومنون/آیه70)

اکثر مردم، از حق خوششان نمی آید. ((حاضر نیستند زیر بار حق بروند))

از همه بالاتر اینکه:

لقد حق القول على أکثرهم فهم لا یؤمنون                                                          (سوره یس/آیه7)

حقانیت حضرت علی (علیه السلام) برای مردم روشن شده است، ولی زیر بار حقانیت حضرت علی (علیه السلام) نمی روند.

آقای قرضاوی! اگر کسی بیاید با شما اینگونه رفتار کند، چه جوابی دارید؟

در سنت و روایات متعدد داریم که در طول تاریخ، همواره حق در اقلیت بوده است. اکثریت، ملاک حقانیت نیست. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرماید:

فالحق (دین الله) لا یعرف بالرجال، فاعرف الحق تعرف اهله.

حق با شخصیت ها و اکثریت شناخته نمی شود. اول حق را بشناس، سپس سراغ اهلش برو.

فیض القدیر شرح الجامع الصغیر مناوی، ج1، ص28 و 272- تفسیر قرطبی، ج1، ص340

وسائل الشیعة، ج27، ص135 - أمالی شیخ مفید، ص5

اول ببین حق چیست؟ سپس ببین حق کیست؟ تا ندانی حق چیست؟ نمی توانی بگویی حق کیست؟

خود آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه، خطبه201 صراحت دارد که:

أیها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدى لقلة أهله.

بخاطر اینکه اهل هدایت و حق کم هستند، گرفتار وحشت نشوید.

این بخشی از عرائض ما بود نسبت به سخنان آقای قرضاوی. ما ضمن احترام به ایشان، اندیشه ایشان را باطل می دانیم و سخنان ایشان را بی پایه و خلاف قرآن و سنت و عقل می دانیم. دعوا هم نداریم و فحش هم نمی دهیم؛ چون فحش برای کسی است که دلیل ندارد. ما که مسلح به دلیل قرآن و سنت هستیم، راه فحش را پیش نمی گیریم.

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

««« والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته »»»

شاهکار احتجاج مولا علی در دلایل سکوتشان در برابر غصب خلافت!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله النور
سلام رفقا
دیشب این مطلب رو خوندم
قلبم حال عجیبی پیدا کرد
امروز خواستم این رو به یکی از رفقام نشون بدم
مهمترین کلمات استفاده شده در این مطلب رو در گوگل سرچ کردم، اما...!!!
مطلبی که خود متن اصلی آیات را هم به همراه داشته باشد نیافتم !!!!!!!
اول خیلی ناراحت شدم که چرا مطلب به این نابی در عالم بی در و پیکر وب به طور کامل وجود ندارد
بعد خیلی خوشحال شدم
چون با خودم گفتم توفیقی میشه تا خودم ناشرش باشم
شاید مقبول بیافتد و با اون گناهان چشم و زبان و... ما بریزد که این خطبه هم ذکر فضیلت است و هم ذکر مصیبت:

از خدا عاجزانه و حقیرانه و فقیرانه میخواهم به این مطلب حقیر برکتی عنایت کند و آن را جزو آثار ما تأخر من و پدر و مادرم محسوب نماید

تقدیم به شما میکنم شاهکار احتجاج قرآنی مولا علی را در دلایل سکوت ایشان بر غصب خلفا:

ابوهاشم از قول ابو علی نقل کرده است که: هنگامی که به امیرالمومنین(علیه السلام) خبر رسید که مردم درباره ایشان گفتگو می کردند و می گفتند چرا با ابوبکر و عمر و عثمان نجنگید همانطور که با طلحه وزبیر و عایشه جنگید ؟
حضرت در حالی که ردایی به دوش انداخته بود ، از منزل بیرون آمد و بر منبر تشریف برده حمد و ثنای خدارا نمود و پیامبر(صلوات الله علیه) را یاد کرد و بر او صلوات فرستاد .
سپس فرمود :
ای گروه مسلمانان ، به من خبر رسیده است که گروهی گفته اند علی را چه می شود که با ابوبکر و عمر و عثمان نجنگید همانطور که با طلحه و زبیر و عایشه جنگید . من از جنگ با آنها عاجز نبودم ،
ولی از هفت نفر از پیامبران پیروی کردم ...
اولشان نوح(علیه السلام) است آنجا که خداوند تعالی از او خبر می دهد که گفت:
فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ ﴿قمر-۱۰﴾
«من مغلوب شدم پس مرا یاری کن» و اگر شما بگویید مغلوب نشده بود ، همانا کافر شده اید ، زیرا قرآن را تکذیب کرده اید و اگر بگویید او مغلوب بود ، پس علی دارای عذر بیشتری است.
دوم از آنان ابراهیم(علیه السلام) است هنگامی که خداوند از او در قرآن خبر داد که به قومش فرمود:
وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَى أَلَّا أَکُونَ بِدُعَاء رَبِّی شَقِیًّا ﴿مریم-۴۸﴾
«از شما و از آنچه غیر از خدا می پرستید دوری می گزینم» پس اگر بگویید او دوری جست بدون ناراحتی ، قرآن را تکذیب کرده اید و اگر بگویید که او رنج و ناراحتی دید و سپس دوری گزید ، پس علی دارای عذر بیشتری است.
سوم لوط (علیه السلام) است که خداوند خبر داد از آنچه او گفت به قومش:
قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ ﴿هود-۸۰﴾
«ای کاش مرا در دفع شما قوتی بود یا به جانب صاحب قوتی پناه می گرفتم»
پس اگر بگویید که قدرت داشت بر آنان ، همانا قرآن را تکذیب کرده اید و اگر بگویید که بدانها قدرت نداشت پس علی دارای عذر بیشتری است.
چهارم یوسف(علیه السلام) است آنجا که گفت:
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ... ﴿یوسف-۳۳﴾
«پروردگارا زندان برای من بهتر است از آنچه مرا بدان می خوانند»
پس اگر بگویید او سختی را همراه با خشم خدا خواست ، همانا کافر شده اید و اگر بگویید او به آنچه خدا را به خشم می آورد فرا خوانده شد ولی زندان را انتخاب کرد ، پس علی دارای عذر بیشتری است.
پنجم موسی بن عمران(علیه السلام) است آنجا که خداوند تعالی از او خبر داد:
فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ ﴿شعراء-۲۱﴾
«وقتی از شما ترسیدم فرار کردم و خداوند به من حکم داد و مرا از مرسلین قرار داد»
پس اگر بگویید او گریخت بدون ترس ، همانا قرآن را تکذیب کرده اید و اگر بگویید او گریخت از ترسی که بر خود داشت ، پس علی دارای عذر بیشتری است.
ششم برادرش هارون است از آنجا که خداوند تعالی از او خبر داد:
قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلَا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿اعراف-150﴾
«ای پسر مادرم ، همانا این قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود مرا بکشند ، پس دشمنان را بر علیه من سرزنش نیاور»
پس اگر بگویید نزدیک نبود او را بکشند، همانا قرآن را تکذیب کرده اید و اگر بگویید نزدیک بود او را بکشند، پس علی عذر بیشتری دارد.
هفتم پسر عمم محمّد است آنجا که از ترس کفار به غار گریخت(سوره ی توبه - 40)،
پس اگر بگویید او از ترس جانش نگریخت ، همانا دروغ گفته اید و اگر بگویید او به خاطر حفظ جانش گریخت ، پس وصی پیامبر دارای عذر بیشتری است.
ای مردم ، از هنگامی که مادر مرا زاده است ، پیوسته مظلوم بوده ام ...

الفضائل (ابن شاذان): ج۱، ص۱۲۹ - به اندک تفاوت: علل الشرایع (شیخ صدوق): ج۱، ص۱۴
قضاوت ها و معجزات حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ص 181

می گَن یه بنده ی خدا ، مرتب دعا میکرده و برای گشایش در گرفتاریش خدا رو به مظلومیت آقا امام حسین قسم میده اما تو کارش گشایش و فرج حاصل نمیشده!
بعد یه شب خانوم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) رو خواب میبینه، بی بی در خواب بهش می فرمایند خدا را به مظلومیت علی قسم بده که اول مظلوم عالم است!!!!!!

ای جانم به فدای خاک پای مولایم که:
مغلوب گشت در حالی که بی یاور بود
دوری گزید در حالی که به سختی در ناراحتی و رنج بود
و قدرتی نداشت بر دفع حمله ی دشمنانش
و دعوت شد به سمت آنچه مایه ی خشم خدا بود اما زندان تنهایی و غربت را برگزید
و نزدیک بود او را بکشند در عین این که جز حق را نمی خواست
و هر چند در پایان بر سر همین حق خواهی فرق عدالت را شکافتند!!!!!!!
خدایا حب علی و آل علی را از ما مگیر
و از اولاد ما جز نوکران و محبان علی و آل علی، قرار مده
و مارا در دنیا و آخرت از علی و آل علی جدا نفرما
و ما را علوی کن و علوی بمیران!!!!!!!!!!!!
اللهم عجل لولیک الفرج و جعلنا من خیر انصاره


متن عربی حدیث شریف:

قَالَ أَبُو هَاشِمِ بْنُ أَبِی عَلِیٍّ:
إِنَّ اَلرِّوَایَاتِ صَحَّتْ أَنَّهُ لَمَّا بَلَغَ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّ اَلنَّاسَ تَحَدَّثُوا فِیهِ وَ قَالُوا مَا بَالُهُ لَمْ یُنَازِعْ أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ کَمَا نَازَعَ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَیْرَ وَ عَائِشَةَ وَ اِجْتَمَعَ اَلنَّاسُ قَالَ فَخَرَجَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ مُرْتَدِیاً بِرِدَاءٍ فَرَقِیَ اَلْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ ذَکَرَ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ صَلَّى عَلَیْهِ وَ قَالَ:
یَا مَعَاشِرَ اَلْمُسْلِمِینَ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّ قَوْماً قَالُوا مَا بَالُهُ لَمْ یُنَازِعْ أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ کَمَا نَازَعَ طَلْحَةَ وَ اَلزُّبَیْرَ وَ عَائِشَةَ
فَمَا کُنْتُ بِعَاجِزٍ وَ لَکِنْ لِی فِی سَبْعَةٍ مِنَ اَلْأَنْبِیَاءِ أُسْوَةٌ
أَوَّلُهُمْ نُوحٌ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَیْثُ قَالَ تَعَالَى فِیَّ مُخْبِراً عَنْهُ «أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ» فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ مَا کَانَ مَغْلُوباً فَقَدْ کَفَرْتُمْ بِتَکْذِیبِ اَلْقُرْآنِ وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ کَانَ مَغْلُوباً فَعَلِیٌّ أَعْذَرُ
اَلثَّانِی إِبْرَاهِیمُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَیْثُ أَخْبَرَ اَللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ فِی قَوْلِهِ لِقَوْمِهِ «وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ» فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ اِعْتَزَلَهُ مِنْ غَیْرِ مَکْرُوهٍ فَقَدْ کَذَّبْتُمُ اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ قُلْتُمْ رَأَى اَلْمَکْرُوهَ فَاعْتَزَلَهُمْ فَعَلِیٌّ أَعْذَرُ
وَ اَلثَّالِثُ لُوطٌ حَیْثُ أَخْبَرَ اَللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ فِی قَوْلِهِ لِقَوْمِهِ «لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلىٰ رُکْنٍ شَدِیدٍ» فَإِنْ قُلْتُمْ کَانَ لَهُ قُوَّةٌ فَقَدْ کَذَّبْتُمُ اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ لَهُ بِهِمْ قُوَّةٌ فَعَلِیٌّ أَعْذَرُ
وَ اَلرَّابِعُ یُوسُفُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَیْثُ قَالَ «رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ مَا دُعِیَ لِمَکْرُوهٍ یُسْخِطُ اَللَّهَ فَقَدْ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ دُعِیَ إِلَى مَا یُسْخِطُ اَللَّهَ تَعَالَى فَعَلِیٌّ أَعْذَرُ
وَ اَلْخَامِسُ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَیْثُ أَخْبَرَ اَللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ «فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّٰا خِفْتُکُمْ» فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ اَلْمُرْسَلِینَ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ فَرَّ مِنْهُمْ مِنْ غَیْرِ خَوْفٍ فَقَدْ کَذَّبْتُمُ اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ فَرَّ خَوْفاً عَلَى نَفْسِهِ فَعَلِیٌّ أَعْذَرُ
وَ اَلسَّادِسُ أَخُوهُ هَارُونُ حَیْثُ أَخْبَرَ اَللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ «یَا اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاٰ تُشْمِتْ بِیَ اَلْأَعْدٰاءَ» فَإِنْ قُلْتُمْ مَا کَادُوا یَقْتُلُونَهُ فَقَدْ کَذَّبْتُمُ اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ قُلْتُمْ کَادُوا یَقْتُلُونَهُ فَعَلِیٌّ أَعْذَرُ
اَلسَّابِعُ اِبْنُ عَمِّی مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَیْثُ هَرَبَ مِنَ اَلْکُفَّارِ إِلَى اَلْغَارِ فَإِنْ قُلْتُمْ إِنَّهُ مَا هَرَبَ مِنْ خَوْفٍ عَلَى نَفْسِهِ فَقَدْ کَذَبْتُمْ وَ إِنْ قُلْتُمْ هَرَبَ مِنْ خَوْفٍ عَلَى نَفْسِهِ فَالْوَصِیُّ أَعْذَرُ اَلنَّاسِ
مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُذْ وَلَدَتْنِی أُمِّی...

الفضائل (ابن شاذان): ج۱، ص۱۲۹
با اندک تفاوت در:  علل الشرایع (شیخ صدوق): ج۱، ص۱۴۸


https://hadith.inoor.ir/fa/hadith/337684/translate/%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%91%D9%90%D8%AC%D9%92%D9%86%D9%8E%20%D9%81%D9%8E%D8%A7%D9%84%D9%92%D9%88%D9%8E%D8%B5%D9%90%D9%8A%D9%91%D9%8F%20%D8%A3%D9%8E%D8%B9%D9%92%D8%B0%D9%8E%D8%B1%D9%8F?rownumber=2

قصه ی ما و روزق و روزی!

در حجة الوداع، پیغمبر حلقه ی در کعبه را گرفت و رو به اصحاب کرد و فرمود:

بدایند که روح الأمین به دل من الهام کرد که هیچ کس هرگز نمیمیرد تا روزی اش تمام شود (یعنی تا آخرین سهم از روزی اش را نخورده، نمیمیرد) پس از خدا بترسید و حرص نزنید (که روزی شما میرسد ولی به واسطه حرص زدن به حرام می افتید.)
اصول کافی:2:74

از لوازم بندگی خدا رفتن به دنبال روزی و اشتغال به شغل است!!!!!!
اما روزی ما به دست خداست و اگر روزی روزگاری هم، هرچه کردیم کاری نیافتیم (و به هر دری زدیم و کسب حلال نیافتیم) شک نکنیم که روزی ما دست خداست و نیازی نیست که به حرام رو بیاوریم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یکی از دلایلی که روزی ما فقط و فقط به دست خداست و خدا بارها در قرآن به آن تأکید دارد این است که در روز قیامت کسی نتواند به این بهانه که روزی من دست کس دیگری بود و من نیاز به روزی داشتم و اورا که روزیم به دست او بود را اطاعت کردم دلیلی بر معصیت خود اقامه کند و خداوند حجت را بر خلق تمام کرده که روزی فقط به دست خداست.
به قول استاد ما: آدم روزی هرکسی را میخورد باید بندگی همان را هم بکند!
سه چیز در امر روزی بسیار مهم است و اثر مستقیم دارد
1- عدم ارتکاب به گناه، که گناه درهای رحمت الهی را بر روی بنده میبندد و موجب تنگیِ روزی میشود.
2- استغفار کردن که دقیقاً اثری عکس گناه دارد و موجب جلب رحمت خدا و وسعت رزق خدا میشود و حضرت امیر به کسی که گرفتاری تنگی معیشت بود فرمود زیاد استغفار کن!!!!!!!!!!!!!
3- دعا کردن به درگاه خدا که کلید نزول رحمت الهی هست بنا به روایات
در روایت آمده است که چه بسا بسیاری از رحمت ها و نعمات که مانعی نیست که به بنده برسد الّا اینکه دعا نمیکند.
اعتراف به عجز و فقر و درخواست از آن خداوند کریم و صمد و رحیم و وهاب از نشانه های بندگی است و مایه نزول برکات و نعمات بسیار میشود.
پس اگر میخواهیم از تنگی معیشت رها شویم و یا به وسعت رزق برسیم، باید
1- سعی در ترک گناه کنیم
2- بسیار استغفار کنیم
3- بسیار دعا کنیم
البته عوامل تنگی معیشت و وسعت رزق بسیار بیش از این هاست و اینجا تنها اشاره ای به برخی از مهمترین عوامل آن شده
دوستان اگر مایل بودند به توفیق خدا این مبحث را ادامه میدهیم
دو نکته را در ادامه یاد آور میشوم:
گاهی اوقات مشیت الهی بر این واقع میشود که به کسی فقر دهد به چند علت،
یکی اینکه خدای متعال بهتر میداند که چه کسی در حال فقر بهتر بندگی میکند و به سعادت میرسد و چه کسی به هنگام وسعت رزق!

دیگر اینکه اساساً وسعت رزق و تنگی معیشت از لوازم ابتلا و آزمایش پروردگار است که عیار ایمان حقیقی بندگان برای خودشان مشخص شود،
که آیا در تنگی هم نا شاکر نیست و بندگی میکند و صبر میکند و دعا میکند و از خدا وسعت رزق میطلبد و همچنان در پی روزی حلال میرود ویا ناله و نفرین میکند و عزّت خود را و آبروی خود را در ازای مال دنیا در برابر بندگان دیگر خدا به حراج میگذارد ویا رو به رزق حرام می آورد
در وسعت معیشت هم شاکر است و بندگی میکند و به یاد کسانی که حقی را خدا در این مالی که به او امانت داده قائل است و به ادای آن حقوق میپردازد یا سر به طغیان برداشته و سرمست نعمات میشود و با نعمات خدا معصیت خدا را میکند؟

پس هرگاه فقیر شدیم وظیفه ی ما صبر و دعا و استغفار و پایداری در تلاش برای کسب روزی حلال است!!!!!!!!!!
و هر گاه به لطف خدا وسعت رزق یافتیم وظیفه ی ما ادای حقوق صاحبان حقی هست که خدا بر ما مقرر فرموده از دیون مالی واجب مانند خمس زکات تا انفاق کردن به نیازمندان و بهتر است بر طبق آیات قرآن ترتیب انفاق ما به نیازمندان به این صورت باشد که اگر پدر و مادر ما نیازمندند اول باید به ایشان رسید ، بعد به خویشاوندان نیازمن و بعد به یتیمان نیازمند و بعد به مساکین نیازمندی که میدانیم نیازمندند اما حفظ آبرو میکنند و اظهار نمیکنند نیازشان را و بعد.... تا در مرحله آخر هم میرسیم به سائل یا همان گدایان معروف خودمان.

در ضمن اگر جایی کسی را میشناسیم که به واسطه ی فقر ممکن است ایمانش را از دست بدهد یا پرده ی عفتش را بدرد و یا به گناه و دزدی و... دست بزند و این کار را هم از سر اظطرار انجام میدهد و نه از سر حرص به مال دنیا، باید در حد توانمان او را در اولویت قرار دهیم طبق سنت اهل بیت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
که حاضر بودند فرزندانشان گرسنه باشند در حالی از این گرسنگی به ایمانشان ضرری نمیرسید ولی فقیر و سائلی را سیر کنند که اگر شکمش سیر نمیشد (در حد رفع گرسنگی نه شکم سیری) ایمانش صدمه میخورد.

و خلاصه کلام اینکه در این راه هم طبق آیات خدا در قرآن نباید اسراف کرد که بعد از بخشش خود پشیمان شویم و نه دست بسته بود و بخل ورزید. در حد اعتدال!!!!
و از خدا شدیداً بخواهیم که در این راه به ما بینش عطا کند که از رزقی که به ما میدهد به بهترین شکل بهره ی دنیا و آخرت خود را برگیریم و گرفتار افراط و تفریط نشویم و از وسوسه های شیطان و نفس در افراط و تفریط در امان بمانیم.
تفریطش این آیه قرآن میشود که" شیطان، وعده ی فقر میدهد" و با این وعده ما را از انفاق باز میدارد و افراطش هم این میشود که آنقدر میبخشیم که خودمان پشیمان میشویم و به رزاقیت خدا سوء ظن پیدا میکنیم.خداوند همه ی ما را هدایت کند که در صراط مستقیم گام برداریم.
بر جمال محمد و آل محمد صلوات!!!!
اگر دوستان مایل بودند به عوامل مؤثر در وسعت رزق و یا تنگی معیشت بر طبق آیات قرآن و روایات خواهیم پرداخت انشالله
اگه خواستید خبرم کنید دوستان.

تقوا چیست؟ چگونه بدست می آید ؟ چگونه تقویت میشود؟ آثارش چیست؟ (م

یکی از بالاتری مقامات در سیر به سمت قرب الهی مقام محبوبیت یافتن نزد خداست و کسی که محبوب خداوند میشود آثار حیرت انگیزی بر این محبوب خدا شدن برایش مترتب است.
اولین بار که خواستم ببینم خداوند چه کسانی را دوست دارد، یُحِبُّ را در قرآن جستجو کردم.
خداوند گروه های بسیاری را در قرآن به عنوان محبوب معرفی کرده که به امید خدا به مرور سعی در معرفی محبوبین خدا در قرآن داریم، اولین گروه از میان محبوبین خدا که خدمت دوستان در موردشان بحث خواهیم کرد متقین هستند.
بَلى‏ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‏ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ (76- آل عمران)
آرى، کسى که به پیمان خود وفا کند و پرهیزگارى پیشه نماید، پس همانا خداوند متقین را دوست دارد. (76)

... إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ (4- توبه)
... همانا خداوند متقین را دوست دارد! (4)

...فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ (7- توبه)
... تا زمانى که در برابر شما وفادار باشند، شما نیز وفادارى کنید، که همانا خداوند متقین را دوست دارد! (7)

امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند: التُّقَى رَئِیسُ الْأَخْلَاق‏ "نهج البلاغه"
تقوا رئیس اخلاق است.

یعنی ریشه همه ی خیرهای اخلاقی وجود تقواست و وجود همه ی شرور هم از بی تقوایی است.
یعنی ریشه اخلاص و احسان و ایثار و... همه و همه ، تقواست.
و ریشه ی نفاق و ظلم و کبر و دروغ و.... همه و همه ، بی تقواییست.


تقوا آن چیزی هست که مایه ی حفظ و نگهداری مقام انسانیت انسان است در برابر خلاف رضای خدا حرکت کردن.
وجود شهوات و غضب در انسان، ظرفیت خلاف رضای خدا حرکت کردن در وجود آدمی را به وجود می آورد که اگر به افراط و تفریط کشیده شود باعث تباهی انسان میشود و او را از سعادت ابدی اش باز میدارد.

 روح و حقیقت تقوا خویشتن نگهداری نیست!!!!!!!! 
تقوا آن چیزی هست که نتیجه وجود آن در انسان میشود خویشتن نگهداری و پرهیزگاری.

سؤالی مطرح است که آیا انسان میتواند خودش در برابر افراط و تفریط قوه شهویه و غضبیه خودش بایستد؟؟؟؟؟
جواب: خیر، هیچ کس به تنهایی نمیتواند در برابر افراط و تفریط این دو قوه و میل به شهوات و غضب به تنهایی بایستد و باید مستمسک چیزی بشود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حال سوال پیش می آید که آن چیز چیست؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا انسان وقتی در برابر عواملی که شهوتش را بر می انگیزد قرار میگیرد و یا هنگامی که غضبش برافروخته میشود، عملی انجام میدهد که خلاف عقلش هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی عقلش ادراک میکند که دارد عمل غلطی انجام میدهد اما این ادراک عقلی کفایت نمیکند برای باز داشتنش از افراط و تفریط قوای شهویه و غضبیه !!!!!!!
علتش غلبه احساساتِ شهوانی و یا غضبیه است بر قوای عقل!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!حال باید دید ریشه ی احساسات در کجاست؟
بله در قلب ظهور پیدا میکند.
یعنی شما در مواجهه با هر چیز در قلبتان یا احساسی از جنس عشق و میل و جذب و حب میابید و یا نفرت و دفع و اشمئزاز و نفرت، حالا شدت و ضعف دارد اما از این دو حال خارج نیست.
آن چیزی که در مواجه با افراط و تفریط شهوات و غضب میتواند آنها را به اعتدال بازگرداند تا قوای عقلی مجدداً حاکم شود، باید چیزی از همین جنس حب و علاقه و میل و جذب ویا بغض و نفرت و دفع و اشمئزاز باشد تا بتواند بر اون احساسات قبلی ناشی از شهوات و غضب فائق بیاید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
ریشه و مغز تقواُ حب و بغض است و خوف 

قسمت اول را با ذکر یک نکته ی ظریف قرآنی در باره ی یکی از مهمترین عوامل رشد تقوا با ریشه حب خدا و اولیای خدا به پایان میبرم
...وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ... "آیه 30 سوره انبیا"
...و حیات هر چیز را در آب قرار دادیم...
 
در قرآن، بسیاری از مواقع، حیات مترادف ایمان است و کفر مترادف موت 
 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ ... (24- انفال)
اى کسانى که ایمان آورده‏اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را به سوى چیزى مى‏خواند که شما را حیات مى‏بخشد!... (24)
پذیرش دعوت رسول خدا را در این آیه، نشانه ایمان میداند و پذیرش این دعوت را هم حیات بخش میداند!!!!
و یا در آیه ای دیگر
لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرینَ (70- یس)
تا هر کس را که زنده باشد هشدار دهد و حجّت بر کافران ثابت شود (70)

این آیه شریفه یکی از زیبا ترین و جالب ترین آیاتی است که من در زندگیم خوانده ام!!!!!!
در این آیه شریفه خدا زنده و مرده را در مقابل هم نیاورده!!!!!!!
مومن و کافر را هم در مقابل هم نیاورده!!!!!!!
 زنده را مقابل کافر آورده!!!!!!!!!!!
به عبارت دیگر زنده بودنِ حقیقی را منحصر در ایمان میداند و مرگ و موت حقیقی را هم در کفر منحصر میداند!
اولین چیزی که بعد از خواند این آیه به ذهنم آمد این بود که: چه جالب، هم میت نجس است و هم کافر!!!!!!!
حال باید دید کدام آب هست که مایه حیات ایمانی ما است!!
بله طبق روایات آب چشم!!!!!
اشک!!!!!!
روایات بسیاری داریم که اشک بر مصایب محبوبین خدا را نشانه ایمان واقعی و از مهمترین عوامل رشد ایمان و تقوا و مایه ی نجات و رستگاری بر میشمرند در پست آثار گریه بر اباعبدالله روایات بسیاری در این مورد آمده است.
اینجا، ذکر البته یک نکته بسیار مهم است !!!!!!
ریشه این اشک باید معرفت باشد و اشک بی معرفت هم رشد دهنده نیست و آن آثار متعالی را در بر ندارد!!!!!!!!!!
در ادامه سایر عواملی را که در رشد تقوا موثر است و در آیات قرآن و روایات 14 معصوم آمده تقدیم خواهد شد انشالله
انشاالله ادامه دارد....

که البته ریشه ی خود خوف هم همان حب است و در حقیقت میتوان گفت که خوف میوه ی حب است.
به طور مثال کسی که خودش را خیلی دوست میدارد وقتی در زیر آب هست و احساس میکند که جانش در خطر است، خوف میکند و به یکباره خود را از زیر آب بیرون میکشد.
خوف نتیجه ادراک احتمال از دست رفتن محبوب هست.
حال باید دید حب چه چیزی و خوف و بغض چه چیزی در انسان تقوا می آورد.
اینجا همان جایی است که با توجه به ریشه ی حب و بغض و خوف، تقوای انسانها و در نتیجه جایگاه ایمان و تقرب انسانها رتبه بندی میشود.
به چه شکل؟
یک کسی حب بهشت را دارد و بسیار دوست دارد که از نعمات بهشتی بهرهمند شود، لذا از اموری که اورا از این محبوبش دور کند پرهیز میکند!!!!!
این تقوا ، تقوای عوام هست، به قول امام خمینی در چهل حدیث، ما ترک شهوت برای شهوت بزرگتر میکنیم. مولا علی عبادت این دسته از بندگان رو میفرمایند عبادت تجار و تاجرانه. البته رحمت و فضل و کرم خدا ایجاب میکند که صاحبان این جنس از تقوا هم به سعادت میرسند و اهل نجاتند ولی...
(ولی اش را در ادامه خواهم گفت)
یک کسی هم خوف این رو دارد که به او ضرری وارد شود و به علت حب خودش چون خودش را بسیار دوست میدارد میخواهد از ضرر و آتش دور بشود از عواملی که او را به جهنم میبرد پرهیز میکند.
این جنس از تقوا هم تقوای عوام هست. و مولا علی میفرماید این عبادت هم عبادت خائفین هست. این ها هم اهل نجاتند اما.... (امایش را در ادامه خواهم گفت)
اما یک کسی هم حب خدا و اولیای خدا را دارد و از چیزهایی که بین او و محبوبینش فاصله می اندازد پرهیز میکند و مولا علی این دسته از عابدان رو میگوید عبادت کنندگان آزاده که عبادت احرار و آزادگان رو انجام میدهند.
و بالاترین مراتب تقوا و ایمان از اینجا نشأت میگیرد، از تقوایی که ریشه اش حب خدا و اولیای خداست و بغض دشمنان خدا و دشمنان محبوبین خداست!!!!!!!!!!!!!!!
چرا دو تقوای اول، ولی و اما و اگر دارد؟؟؟؟؟؟؟
چون در امتحانات سخت نمیتواند نجات بخش باشد مثالهایش هم در قرآن و تاریخ فراوان هست
اولی شیطان لعین که چون ریشه تقوا و عباداتش حب خدا نبود در برابر امر خدا سرپیچی کرد و نتوانست بر افراط قوه ی غضبیه اش غلبه کند و در برابر حکم خدا استکبار ورزید (ریشه کبر و غرور و استکبار و تعدی و طغیان و... افراط قویه ی غضبیه هست!!!!!!!) چرا که اگر ریشه ی تقوایش حب خدا بود هیچگاه روی حرف محبوبش حرفی نمیزد!!!!!!!
دومین مثال قرآنی هم بلعم باعورا بود که باز چون ریشه تقوایش حب خدا و حب اولیای خدا نبود با اینکه بر اثر تقوا و عباداتی که ریشه در حب نفس و حب در مقامات داشت به اسم اعظم هم رسیده بود و به اصطلاح مستجاب الدعوه شده بود اما در برابر پیامبر اوالعظم زمانش موسی علیه السلام، کسی که میداند محبوب خداست، تمرّد کرد و حتی او را نفرین کرد و کافر از دنیا رفت!!!!!!!! و نتوانست بر افراط قوه شهویه که به صورت میل به جاه و مقام است بایستد.
حال مقداری درباره ی این ریشه و مغز تقوا بر اساس آیات و روایات بیشتر صحبت میکنیم:
رسول اکرم میفرمایند: ُ یَا عَلِیُّ حُبُّکَ تَقْوَى وَ إِیمَانٌ وَ بُغْضُکَ کُفْرٌ وَ نِفَاقٌ
ای علی حب و محبت تو، تقوا و ایمان است و بغض و دشمنی باتو کفر و نفاق است

این حدیث شریف در منابع بسیار معتبر مانند أمالی و معانی الأخبار شیخ صدوق، روضة الواعظین‏ فتال نیشابوری و... آمده است.
تفصیل این معنا که ریشه ایمان به خدا و تقوا حب مولا علی هست را میتوانید در مقاله ی بسیار مهم رابطه ی حب اهل بیت و ایمان مشاهده بفرماید.
از حدیث بالا مشخص میشود که مغز و ریشه تقوا محبت امیر المومنین است و بغض مولا علامت و نشانه ی بیتقوایی است. یعنی هر چه محبت ما نسبت به امیر المومنین بیشتر شود در نتیجه ی این محبت خویشتن نگهداری ما هم بیشتر میشود!!!!!!!!!
یعنی اگر ما میخواهیم جامعه پردازی اسلامی داشته باشیم و تقوا را در اجتماع رشد دهیم مهمترین راهکارش رشد محبت مولا علی و اولیای الهی در جامعه هست!!!!
حالا باید دید چرا محبت به مولا علی و کلاً 14 معصوم باعث ایجاد تقوا و خویشتن نگهداری میشود و چرا با رشد این محبت، تقوا هم رشد میکند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و بعد باید بفهمیم که چگونه میتوان نسبت به مولا محبت پیدا کرد و این محبت را تقویت کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اما چرا محبت به مولا علی و کلا 14 معصوم و اولیای الهی باعث ایجاد تقوا میشود:
بسیار واضح است،
ببینید وقتی کسی را ما حقیقتاً دوست بداریم، این حب و علاقه و محبت ما نسبت به محبوب باعث میشود که آرام آرام ما از محبوبمان تبعیت کنیم!!!!!!!!!!!!!
یعنی یکی از آثار محبوب شدن شخصی در نزد ما این است که ما آرام آرام از آن شخص تبعیت پیدا میکنیم و مطلوب او مطلوب ما میشود، آنچه مورد پسند و تأیید محبوب ما باشد مورد پسند و محبوب ما هم میشود.
و شیطان لعین و حزب شیطان هم به خوبی از این قائده مطلعند و علت اینکه در این نظم نوین شیطانی جهان، در این تمدن شیطانی، در نظام تبلیغات میایند و یکسری محبوبیت کاذب و تصنعی و توهمی برای شخصیتهایی که از لحاظ ارزش حقیقی فاقد ارزش هستند به وسیله نظام تبلیغات و کنترل ذهن ایجاد میکنند و یک سری بازیگر و ورزشکار که پیشگامان لهو و لعب در عالم هستند رو محبوب مردم قرار میدهند و بعد از آنها در نظام تبلیغات استفاده میکنند هم همین هست.
یعنی وقتی فلان بازیگر که محبوب شما شد فلان کالا را تأیید میکند و آن را مورد پسندش معرفی میکند، شما هم همان کالا را میخری و مورد تأیید خودت میدانی
وقتی فلان بازیگر یا فلان بازیکن ، فلان مد را برای لباسش بر میگزیند شما هم اگر آن بازیگر یا بازیکن، حقیقتاً محبوب شما باشد، رو میاوری به استفاده از همان مد!!!!!
و این است راز یکی از ارکان جهانی سازی شیطان و علت محبوب کردن شخصیتهایی که حقیقتاً فاقد ارزشهای واقعی هستند اما به طرق مختلف میاید و آن را در نظر عموم مردم محبوب میکند ولی در جهانی سازی اسلامی و جامعه پردازی مهدوی و الهی باید مظاهر حقیقی ارزشها به محبوب جامعه تبدیل شوند.
اگر کسی حقیقتاً مولا علی برایش محبوب شد، کمکم میل به انفاق و جوانمردی و رعایت عدالت و حق خواهی و ایثار و عبادت و مردانگی و مروت و تمام خصایل نیک و دارای ارزش حقیقی در او رشد پیدا میکند و از گناه و معصیت و زشتی و ظلم و... کمکم نفرت حقیقی پیدا میکند.همانطور که به طور مثال کسی که حقیقتاً عاشق فلان تیم است از لباس زیرش تا رنگ پوست صورتش را به رنگ لباس تیم محبوبش در میاورد و....
حال در ادامه انشالله با این مسئله میپردازیم که چگونه میتوان محبوبیت مولا علی و کلاً 14 معصوم و اولیای خدا را در خودمان و جامعه رشد بدهیم تا تقوا و ایمان در اثر آن رشد پیدا کند
و بعد آثار بسیار شگفت انگیزی که این تقوا در زندگی انسان دارد را بر طبق آیات و روایات بیان میکنیم که بسیار بسیار بسیار برای خود من جالب و حیرت انگیز و شیرین و دل انگیز و شوق برانگیز و دوست داشتنی بود. 

حقیقت ایمان و کفر چیست؟!!

سلام

این پست هم مانند پستی که در مورد «آخرالزمان، شرایط ظهور باطنی ‏ترین بُعد هستی» ارسال کردم پست فوق ­العاده ارزشمند و عمیقی است.

اگر حوصله کرده و پست را مطالعه کردید و به نظرتان برایتان مفید بود، پدر و مادر حقیر را دعا بفرماید.

 

در این مقاله سعی شده بر اساس آیات قرآن و روایات به این سؤالات پاسخ داده شود:

1 ـ انبیاء الهی بشر را به چه چیز دعوت نموده­اند؟
2- چرا و چگونه چهارده معصوم (علیهم السلام)، مجرای ولایت الهی واقع شدند؟!
3 ـ حقیقت رشد و هدایت و غَی و گمراهی چیست؟
4 ـ حقیقت ایمان و کفر چیست و چگونه مشخص می­شود؟ و وجه مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند چیست؟
5- آیا شرط ایمان و مؤمن بودن در ادیان قبل از اسلام هم منوط به پذیرش ولایت علی بن ابی­طالب علیهما السلام بوده است؟

 

1 ـ انبیاء الهی بشر را به چه چیز دعوت نموده­اند؟

موضوع اصلی رسالت تمام انبیاء الهی که بشر را به سوی آن دعوت کرده‏‌اند چیزی جز اصل «توحید»  (کلمه لا اله الا الله) نیست. اما «توحید» نیز صرفاً به «توحید در خالقیت» ختم نمی‏ شود بلکه نهایت هدف رسالت انبیاء «توحید در عبودیت و پرستش و اطاعت» است و دوری از هر گونه شرک در عبادت و از آن مهم­تر شرک دراطاعت! و در حقیقت «توحید در عبودیت پرستش و اطاعت» مساویست با «پذیرش ولایت و سرپرستی خداوند در تمامی شئون زندگی به طور تمام و کمال».

حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌فرمایند: خداوند سبحان شرک را (در امور مختلف) حرام گرداند تا آن که همگان به ربوبیّت او تن در دهند و به سعادت نائل آیند[1].

و این اعتراف به ربوبیت پروردگار همان تکلیفی است که خدای متعال از تمامی مراتب عالم و رتبه‏‌های خلقت متناسب با ظرفیت وجودیشان از آنها خواسته است، تا اینکه در تمامی حالات تنها خدا را پرستش کنند و در همه حال تسلیم محض او باشند:

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ[2]
و زمانى که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏‌دهیم!» (چنین کرد تا مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این امر، غافل بودیم.»
و بر طبق روایات، پیشگام تمامی مخلوقات خداوند که نسبت به این میثاق الهی به نحو تمام و کمال عهد گذارده‏‌اند و ولایت الهیه را در تمامی شئون پذیرفته‏‌اند، شخص نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت عصمت و طهارت ایشان (علیهم السلام) می‌باشند.

امام صادق علیه السّلام فرمود: از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله پرسیدند به چه علت از همه فرزندان آدم پیش افتادى؟
فرمود: زیرا من نخستین اقرارکننده به پروردگارم بودم، خدا از پیغمبران پیمان‏ گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت که مگر من پروردگار شما نیستم؟
گفتند: چرا، در آنجا من نخستین پاسخ دهنده بودم[3].

چنانچه در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام خطاب به داوود رقی در شرح این آیه بیان شده است:

 

2- چرا چهارده معصوم (علیهم السلام)، مجرای ولایت الهی واقع شدند؟!!

از آنجا که انوار پاک چهارده معصوم نخستین اقرار کنندگان بر این میثاق بودند و مختارانه اراده خود را فانی در اراده حق تعالی کرده‌اند و راضی به رضایت و مشیت پروردگار به طور تمام و کمال شده­اند. به همین خاطر این شایستگی را در محضر ربوبی یافتند که مجرای ولایت الهیه در عالم شوند.

در روایت است که امام صادق علیه السلام می‌فرماید:
قلوب ما ظرف مشیت الهی است. پس هنگامی که خدا چیزی را بخواهد ما خواسته‌ایم و این قول خداوند است که می‌فرماید: «نمی‌خواهید مگر آنچه را که خدا می‌خواهد[4]»[5].
همچنین حضرت در جایی دیگر می‌فرماید:
همانا قلب امام، آشیانه اراده الهی است. نمی‌خواهد جز آن را که خدا بخواهد[6].
در نتیجه میثاق ولایت ایشان از تمامی عوالم گرفته شد.

در این خصوص در ذیل آیه شریفه:

«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ[7]»

از امام صادق علیه السلام به نقل از داوود رقی نقل شده است:
هنگامی‌که خداوند اراده نمود مخلوقات را بیافریند آن‌ها را پراکنده نموده و به آنان گفت: «پروردگار شما کیست»؟
اوّلین کسی که سخن آغاز نمود، رسول خدا، امیرالمؤمنین و ائمّه صلوات الله علیهم اجمعین بودند که فرمودند:
«تو پروردگار مایی»،
پس آنان را حامل علم و دینش قرار داد و به ملائکه گفت:
«اینان حاملان علم و دین و امینان من در میان خلقم هستند و اینان مسئول [امور دین من] می‌باشند،
آنگاه به بنی‌آدم گفته شد به ربوبیّت خداوند و اطاعت این افراد اقرار نمایید».
گفتند: «پروردگارا، اقرار نمودیم».
آنگاه به ملائکه فرمود: «شما شاهد باشید».
ملائکه گفتند: «شهادت می‌دهیم به اینکه [بنی‌آدم] نگویند که از این امر غافل بودند، و یا بگویند، پدران ما در گذشته شرک ورزیدند و ما ذرّیّه‌ آنان هستیم، آیا ما را به سبب گذشتگانی که بر باطل بودند هلاک می‌نمایی،
ای داوود ولایت [ما ائمّه] در عالم میثاق بر آنان تأکید شده بود»[8].

با این وصف میثاق ولایت نبی مکرم اسلام و اهل بیت ایشان (علیهم السلام) جزئی از میثاق توحید است.
البته میثاق، نسبت به ولایت این انوار پاک امری در عرض میثاق توحید و پذیرش ولایت الهیه نیست بلکه حقیقتی در طول میثاق توحید است.

همچنان که در حدیث نورانی «سلسلة الذهب» از وجود مقدس امام رضا (علیه السلام) نقل شده است که زمان خروج ایشان از نیشابور تعداد زیادی از مردم اطراف ایشان را گرفتند تا حدیثی را نقل نمایند. حضرت سر مبارک را از کجاوه بیرون آورده و پس از ذکر سلسله سند تا جبرائیل و خداوند متعال، فرمودند:

«کلمة لا اله الاّ اللّه‏ حصنی فمن دخل حصنی اَمِنَ من عذابی؛ کلمه لا اله الا الله حصن من است و هر کس در آن وارد شود از عذاب من ایمن است.»

و بعد اضافه فرمودند: «بشرطها و انا من شروطها[9]» (به شرطی شروطی و من از شروط آن هستم.)

این حدیث شریف صریحاً گویای این واقعیت است که ولایت اهل بیت (علیه السلام) از شروط توحید و ادامه آن است و امری در عرض توحید نیست.
البته این حقیقت به تصریح در احادیث دیگری نیز نقل شده است، از جمله ابوحمزه ثمالی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام نقل می­کند:
ابوحمزه از حضرت امام باقر علیه السلام نقل می‌کند:

«خدا را عبادت و بندگى نمى‏‌کند، مگر آن کس که خدا را بشناسد.
اما آن کس که خدا را نمى‏‌شناسد، او را این گونه (مانند عامه از مردمِ (اهل سنت) گمراهانه می‌پرستد.
عرض کردم که: فداى تو شوم، پس شناخت خدا چه چیز است؟
حضرت فرمود: «تصدیق کردن خداى عزّوجلّ [که همان توحید معروف است]
و تصدیق رسول او در آنچه آن جناب فرموده و آن حضرت آورده، [که همان نبوت معروف است]
و موالات و دوستى با على، و اقتداى به آن حضرت در اعتقاد و گفتار و کردار، و به ائمه هدى علیهم السلام، [که همان تولی و امامت معروف است]
و برائت و بیزارى به سوى خداى عزّوجلّ از دشمنان ایشان.[که همان تبریست.]
و خداى عزّوجلّ این‌چنین شناخته مى‏‌شود»[10].

بنابر این احادیث شریف، توحید منحصر در أشهد أن لا اله الا الله نمی­شود و علاوه بر أشهد أنا محمد رسول الله به أشهد أن علی ولی الله نیز نیاز دارد، چرا که با حذف نبوت و امامت در صفات خدا که همانا حکیم بودن و هادی بودن خداست خدشه وارد می­شود و اقرار به نبوت و امامت جزئی از توحید محسوب می­شود!
و اگر کسی قائل به وجود رسول و امامِ منصوب از طرف خدا نباشد در حقیقت قائل در حقیقت به ربوبیت و هدایت و حکمت خداوند خدشه وارد می­کند، چرا که اسم رب و هادی در این عالم باید مصداق عینی پیدا کنند و ظهور یابند و ظهورش هم به وجود رسول و امام است و کسی که قائل به وجود رسول و امام نیست قائل به خدایی است که از هدایت و ربوبیت متقنِ بندگانش دریغ ورزیده و آنان را به حال خود رها کرده که این امر نیز خلاف حکمت است!

از آنجا که بالاترین میثاق ولایت الهیه از انوار معصومین (علیه السلام) گرفته شده است و آنها نیز بالاترین میثاق‌ها را در ظرف وجودی خود پذیرفته‏‌اند، لذا اعظم ابتلائات عالم که نتیجه همان میثاق ولایت الهیه است در این دنیا برای اقامه کلمه توحید متوجه ایشان گردیده.
به عنوان نمونه، حضرت امام محمد باقر علیه السلام در فرازی از زیارت عاشورا به این حقیقت اشاره می­نمایند:
«مُصِیبَه مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلَامِ وَ فِی جَمِیعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض»
مصیبت عاشورا مصیبتی است که در اسلام و در آسمان و زمین بزرگ‌تر از آن وجود ندارد.
و در مقابل چنین مصیبتی که در عظمت بی­همتاست در حدیثی که از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است، ایشان در مقام مقایسه بین مصیبت کربلا و مصیبت فاطمه کبری (سلام الله علیها)، دوّمین را مصیبت‌بارتر تلقّی کرده فرمودند:
و هیچ روزی مثل روز مصیبت ما در کربلا نیست.
گرچه روز سقیفه و آتش­زدن درب خانه امیرمؤمنان (علیه السّلام) و حسن و حسین و فاطمه و زینب و امّ کلثوم و فضّه و قتل محسن (علیهم السّلام)، در اثر لگدی که [به مادر ما] زدند، بزرگتر و ناگوارتر، و تلخ­تر است.
چرا که آن روز، اصل روز عذاب است[11].

و البته ظرف حقیقی پذیرش همه این ابتلائات عظیم قلب نبی مکرم صلی الله علیه و آله است، چنانچه تمام این مصیبت­ها ابتدا بر ایشان عرضه شده است، به عنوان نمونه در رسول الله در واپسین روزهای حیات خود برخی از مصیبت­های عظیمی را که پس از رحلت توسط امتشان به اهل بیت علیهم السلام تحمیل می­شود را بیان می­دارند که مصیبت غصب خلافت و شکستن حرمت حضرت فاطمه سلام الله علیها و فاجعه عاشورا برخی از آن­ها بوده است[12].
و بر همین اساس نیز از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود:
هیچ پیامبری آنچنان که من آزار دیدم و اذیت شدم، آزار و اذیت نشد[13].

 

3 ـ حقیقت رشد و هدایت و غی و گمراهی چیست؟

اگر سخن از اخذ میثاق و گردن نهادن به ولایت خداوند و اولیاء او به میان آمد به معنای حاکمیت جبر بر پذیرش دین نیست، اصولاً خداوند متعال در پذیرش دین اکراهی قرار نداده است و بنا نیست ما تکویناً مجبور به گردن نهادن به ولایت او و اولیائش شویم.

«لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ[14] در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه هدایت و رشد از راه گمراهی، کاملاً روشن و مشخص شده است.»
لذا در آنجا که دینداری به اراده و اختیار ما بازگشت دارد هیچ اکراهی در میان نیست.
از یک سو «رشد» و هدایت و «غی» و گمراهی از یکدیگر تمیز داده شده است و از دیگر سو به انسان قوه اختیار و آگاهی عطا شده است. (و این اختیار لازمه نظام ثواب و عقاب است) پذیرش از روی آگاهی و اختیار دین و ولایت الهی همان رشد است و ولایت طاغوت چیزی جز «غی» نیست[15].

«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه‏ فقد استمسک بالعروة الوثقی» یعنی کسی که به طاغوت کفر بورزد و به خداوند متعال ایمان بیاورد پس به تحقیق به رشته محکمی دست یازیده است که «لا انفصام لها» گسستی در آن نیست و این رشته او را تا قرب حق به پیش می‌برد.

با این وصف حقیقت رشد چیزی جز پذیرش تام ولایت خداوند و اعراض تام از ولایت طاغوت نیست.

محصول ولایت طاغوت، «غی» و «ضلالت» است و محصول ولایت الهیه که مجسم شده در ولایت خلفاء الهی است[16] رشد و ایمان است.

طبعاً نتیجه ولایت الهیه «یخرجهم من الظلماة الی النور» خروج از ظلمات کفر و شرک و نفاق به سوی نور ایمان و توحید و نتیجه ولایت طاغوت «یخرجهم من النور الی الظلماة» خروج از نور ایمان و توحید به سمت ظلمت کفر و شرک و نفاق است.

 

4 ـ حقیقت ایمان و کفر چیست؟ و وجه مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند چیست؟
چرا ابلیس با شش هزار سال عبادت از زمره کافرین شد؟
عدم خشوع در برابر حجت خدا و پذیرش ولایت او در عین آگاهی کامل به این مطلب که این امر خواست و دستور خداوند است، وجه مشترک شیطان و تمام مستکبرین مترود از درگاه خداوند است.
مگر غیر از این است که معنای ایمان در مکتب اهل بیت (علیه السلام) همان ایمان به ولایت الهیه است.
در روایاتی که شیعه و سنی ذیل آیه شریفه «فقد استمسک بالعروة الوثقی» ذکر کرده‏‌اند، «عروة وثقی» همان «ایمان باللّه» و «کفر به طاغوت» معنا شده است.
در بعضی از روایات نیز چنین آمده است:
«من اراد ان یستمسک بالعروة الوثقی فلیوال علیا[17]» (هر کس می خواهد به عروة الوثقی مستمک شود پس باید به ولایت علی بن ابی طالب علیهما السلام اقرار کند.)
یا در حدیث دیگری آمده از امام رضا علیه السلام نقل شده است:
مقصود از عروة الوثقی در این آیه شریفه یعنی ولایت و [ولایت] ریسمانی است که قطع نمی‌شود و مراد [از آن] امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) پس از او هستند[18].

در حقیقت این دو حدیث و احادیث مشابه، دلالت بر این امر دارد که پذیرش ولایت وجود مقدس مولی الموحدین علی (علیه السلام) و امامان معصوم علیهم السلام از نسل ایشان در تمامی شئونِ حیات، همان حقیقت دین است چرا که:
حقیقت دین آن چیزی است که ما با پذیرش و عمل به فرامین آن (قلباً و عملاً)، به مقام توحید و عبودیت و لقای پروردگار می رسیم و اولیای خداوند (چهارده معصوم) دین مجسمند که با قول و عمل خود مبین حق از باطلند و ما با قبول ولایت و سرپرستی و اوامر و نواحی ایشان به مقام توحید می­رسیم[19] و موحد واقعی کسی است که نسبت به ولایت خداوند و اولیایش تولی قلبی و عملیِ تام داشته باشد و البته لازمه این امر نیز تبرّی قلبی و عملیِ تام از ولایت اعداء و طواغیت است[20].
به همین دلیل است که حتی اگر شخصی به نور اسلام منور شده باشد اما حقانیت امیرالمؤمنین را به رغم آگاهی نپذیرد و انکار کند، بر طبق همین آیه 257 از سوره بقره از نور اسلام خارج و به ظلمات گمراهی و بی­ایمانی و کفر وارد می­شود، چنانچه در حدیثی بسیار تأمل برانگیز، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در پاسخ به پرسش ابن ابی­یعفور به این حقیقت اشاره می­فرمایند:
إبن‌أبی‌یعفور گوید: از امام (علیه السلام) سؤال کردم:
«مگر منظور خداوند درآنجا که می‌فرماید: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، کافران نیست»؟
امام (علیه السلام) فرمود: «کافر در زمانی که کفر می‌ورزد چه نوری دارد که خداوند آن‌ها را از نور خارج کند و به تاریکی‌ها ببرد؟!
مقصود آیه شریفه این است که آن‌ها در نور اسلام بودند و بعد از اینکه دنبال پیشوای ستمکاری که از طرف خداوند معیّن نشده رفتند، [خدا] آن‌ها را از نور اسلام بیرون کرده و به ظلمات کفر می‌کشاند»[21].

چنانچه قبلاً بیان شد زمانی که خداوند متعال می‏خواهد ولایت خود را بر عالم جریان دهد و از عالم انسانی امتحان بگیرد، ولایت خود را در وجود خلفاء به حق خویش جاری می‏کند و حقیقت ایمان و کفر با امتحان از امر ولایتِ انبیا و ائمه که اولیاء الله هستند مشخص می­شود[22].



[1]  حرم [الله] الشِّرْکَ إخْلاصا لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ. (فرازی از خطبه فدکیه حضرت؛ من لا یحضره الفقیه (شیخ صدوق): ج3، ص567)) و خداوند سبحان شرک را (در امور مختلف)

[2]  سوره اعراف آیه 172

[3]  عَنْ أَبِی‌عَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) بِأَیِّ شَیْءٍ سَبَقْتَ وُلْدَ آدَمَ (علیه السلام) قَالَ إِنَّنِی أَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِرَبِّی إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی فَکُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أَجَابَ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص441)

[4]  «وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ» (سوره انسان آیه 30)

[5]  قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیئَهًْ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ اللَّهُ شَیْئاً شِئْنَا وَ اللَّهُ یَقُولُ‏ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ. (الغیبة (شیخ طوسی): ص۲۴۷)

[6] إِنَّ الْإِمَامَ وَکْرٌ لِإِرَادَِهًْ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا یَشَاءُ إِلَّا مَنْ‏ یَشَاءُ اللَّهُ. (بحارالانوار: ج۲۵، ص ۳۸۵)

[7]  سوره اعراف آیه 172

[8]  فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ الْخَلْقَ نَثَرَهُمْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهُمْ مَنْ رَبُّکُمْ فَکَانَ أَوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولَ اللَّهِ وَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهًَْ (علیه السلام) فَقَالُوا أَنْتَ رَبُّنَا فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّینَ ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِکَهًِْ هَؤُلَاءِ حَمَلَهًُْ عِلْمِی وَ دِینِی وَ أُمَنَائِی فِی خَلْقِی وَ هُمُ الْمَسْئُولُونَ ثُمَّ قِیلَ لِبَنِی آدَمَ أَقِرُّوا لِلَّهِ بِالرُّبُوبِیَّهًِْ وَ لِهَؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالطَّاعَهًِْ فَقَالُوا رَبَّنَا أَقْرَرْنَا فَقَالَ لِلْمَلَائِکَهًِْ اشْهَدُوا فَقَالَتِ الْمَلَائِکَهًُْ شَهِدْنَا عَلَی أَنْ لَا یَقُولُوا إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ أَوْ یَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهًًْ مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ یَا داود (علیه السلام) وَلَایَتُنَا مُؤَکَّدَهًٌْ عَلَیْهِمْ فِی الْمِیثَاقِ. (الکافی: ج1، ص132)

[9]  التوحید (شیخ صدوق): ج1، ص25

[10]  قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام إِنَّمَا یَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ یَعْرِفُ اللَّهَ فَأَمَّا مَنْ لَا یَعْرِفُ اللَّهَ فَإِنَّمَا یَعْبُدُهُ هَکَذَا ضَلَالًا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ تَصْدِیقُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَصْدِیقُ رَسُولِهِ صلوات الله علیه و آله وَ مُوَالاةُ عَلِیٍّ علیه السلام وَ الِائْتِمَامُ بِهِ وَ بِأَئِمَّةِ الْهُدَى علیهم السلام وَ الْبَرَاءَةُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ عَدُوِّهِمْ هَکَذَا یُعْرَفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص 180)

[11]  وَ لاکَیَوم مِحنَتِنا بِکَربلاءِ و إن کَانَ یَومَ السَّقِیفَة، و إحراقِ النّارِ عَلی بَابِ أمِیرِالمُؤمِنین و الحَسَن و الحُسَین و فَاطِمة و زینَب و أمّ کُلثُوم و فِضّة و قتلَ مُحسن بِالرَّفسَةِ أعظَمُ و أدهَی و أمَرّ لأنّه أصلَ یَومِ العَذابِ. (الهدایة الکبری (حسین بن حمدان خصیبی): ص ٤١٧)

[12]  به عنوان نمونه، رسول خدا صلی الله علیه و آله در واپسین لحظات زندگی خود خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام چنین بیان می­دارند:
یا علی تفی بما فیها من موالاة من والى الله ورسوله والبراءة والعداوة لمن عادى الله ورسوله والبراءة منهم على الصبر منک [و] على کظم الغیظ وعلى ذهاب حقک وغصب خمسک و انتهاک حرمتک؟ فقال: نعم یا رسول الله فقال أمیر المؤمنین علیه السلام: والذی فلق الحبة وبرأ النسمة لقد سمعت جبرئیل علیه السلام یقول للنبی: یا محمد عرفه أنه ینتهک الحرمة وهی حرمة الله وحرمة رسول الله صلى الله علیه وآله وعلى أن تخضب لحیته من رأسه بدم عبیط قال أمیر المؤمنین علیه السلام: فصعقت حین فهمت الکلمة من الأمین جبرئیل حتى سقطت على وجهی وقلت: نعم قبلت ورضیت وإن انتهکت الحرمة وعطلت السنن ومزق الکتاب وهدمت الکعبة وخضبت لحیتی من رأسی بدم عبیط صابرا محتسبا أبدا حتى أقدم علیک. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص282)
یا علی به آنچه در این وصیت است وفا کن از دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا و رسول خدا و دوری گزیدن از آنان با صبر و پایداری و فرو نشاندن خشم خود دربرابر پایمال شدن حقّت و غصبِ خُمست و هتک حرمتت! حضرت امیر علیه السلام در جواب فرمودند: بله یا رسول الله قبول می­کنم و وفا می­کنم به این پیمان و حضرت امیر در ادامه می­فرماید: همانا شنیدم که جبرئیل امین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌گفت: ای محمّد! به علی بیان کن که حُرمت او، هتک خواهد شد در حالی که حرمت وی، حرمت خدا و رسول خدا است و اینکه محاسنش به خون تازه سرش خضاب می­شود.
امام علیه السلام در ادامه می­فرماید: وقتی این سخن را از جبرئیل امین شنیدم و مقصود او را از هتک شدن حرمتم در حضورم شنیدم و متوجه شدم [اشاره به هتک حرم حضرصدیقه کبرا، فاطمه زهرا سلام الله علیها]، فریادی زدم و به صورت افتادم.

[بعد به هوش آمدم] و گفتم:

آری، قبول کردم و راضی هستم، اگر چه هتک حرمتم شود وسنّت‌ها، تعطیل گردد وکتاب خدا، پاره پاره شود و کعبه، ویران گردد و محاسنم از خون تازه سرم، خضاب شود؛ برای خدا صبر خواهم نمود تا بر شما وارد شوم.

[13] مَا أُوذِیَ نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ. (کشف الغمة (علی بن عیسی اربلی): ج2، ص537)

[14]  سوره بقره آیه 256

[15]  امام رضا علیه السلام: قَوْلُهُ لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ أَیْ لَا یَکْرَهُ أَحَدٌ عَلَی دِینِهِ إِلَّا بَعْدَ أَنْ تَبَیَّنَ لَهُ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ. (تفسیر قمی: ج1، ص84)

این سخن خداوند لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ بدان معنی است که خداوند، احدی را در انتخاب دینش، مجبور نمی‌کند مگر بعد از آنکه راه و بیراهه را برایش مشخّص کرده ‌باشد و این در حالی است که خداوند، راه و بیراهه را مشخّص کرده است.

[16]  امام رضا علیه السلام: وْلُهُ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی یَعْنِی الْوَلَایَهَ لَا انْفِصامَ لَها أَیْ حَبْلٌ لَا انْقِطَاعَ لَهُ یعنی أمیر المؤمنین و الأئمهْ بعده. (تفسیر قمی: ج1، ص84) این سخن خدا: فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی یعنی ولایت. [ولایت] ریسمانی است که قطع نمی‌شود و مراد [از آن] امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امامان (علیهم السلام) پس از او هستند.

[17]  عیون أخبار الرضا (شیخ صدوق): ج 1، ص 227

[18]  وْلُهُ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی یَعْنِی الْوَلَایَهَ لَا انْفِصامَ لَها أَیْ حَبْلٌ لَا انْقِطَاعَ لَهُ یعنی أمیر المؤمنین و الأئمهْ بعده. (تفسیر قمی: ج1، ص84)

[19]  حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: فَالنُّورُ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ الظُّلُمَاتُ عَدُوُّهُمْ. (تفسیر عیاشی: ج1، ص138)  نُورِ، آل محمّد (صلی الله علیه و آله) است و ظُلُماتِ، دشمنان ایشان می‌باشد.

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام: أَ لَا تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ یَعْنِی مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إِلَی نُورِ التَّوْبَهْ وَ الْمَغْفِرَهْ لِوَلَایَتِهِمْ کُلَّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ. (الکافی (ثقة الاسلام کلینی): ج1، ص375) یعنی آن‌ها را از تاریکی‌های گناه بیرون می‌آورد و به نور و توبه و مغفرت موفّق می‌دارد زیرا آن‌ها به امام عادلی که از طرف خداوند معیّن شده اعتقاد پیدا کرده‌اند.

حضرت امام رضا علیه السلام: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ هُمُ الظَّالِمُونَ آلَ مُحَمَّدٍ (أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ وَ هُمُ الَّذِینَ تَبِعُوا مَنْ غَصَبَهُمْ. (تفسیر قمی: ج1، ص84)

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان کسانی هستند که به خاندان محمّد (صلی الله علیه و آله) ظلم کردند و أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ شامل کسانی می‌شود که از غاصبان حقّ ائمّه (علیهم السلام) پیروی کردند.

[20]  حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:  فِی قَوْلِهِ ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فَیُحِبَّ بِهَذَا وَ یُبْغِضَ بِهَذَا فَأَمَّا مَحَبَّتُنَا (مُحِبُّنَا) فَیُخْلِصُ الْحُبَّ لَنَا کَمَا یَخْلُصُ الذَّهَبُ بِالنَّارِ لَا کَدَرَ فِیهِ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَعْلَمَ حُبَّنَا فَلْیَمْتَحِنْ قَلْبَهُ فَإِنْ شَارَکَهُ فِی حُبِّنَا حُبَّ عَدُوِّنَا فَلَیْسَ مِنَّا وَ لَسْنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ عَدُوُّهُمْ وَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ وَ اللَّهُ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ. (تفسیر قمی: ج2، ص171) در روایت ابوالجارود آمده است: امام باقر علیه السلام پیرامون تفسیر آیه: ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ فرموده است: «خداوند عزّوجلّ در درون هیچ‌کس، دو قلب را قرار نداده که با یکی، کسی را دوست بدارد و با دیگری با او دشمنی ورزد. دوستدار ما چنان‌که زر با آتش خالص می‌گردد و هیچ‌گونه تیرگی و ناخالصی در آن نمی‌ماند، در دوستی با ما اخلاص می‌ورزد. پس هرکسی بخواهد بداند که از جمله دوستداران ما هست یا نه، باید قلب خود را بیازماید؛ اگر در دوستی و محبّت به ما، دشمن ما را نیز سهیم کند، او از ما نیست و ما نیز از او نیستیم. خداوند، جبرئیل و میکائیل دشمن او هستند و خداوند، دشمن کافران است.

[21] عَن إبْن أبی یَعْفُور قَالَ قُلْتُ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَنَی بِهَا الْکُفَّارَ حِینَ قَالَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا قَالَ فَقَالَ وَ أَیُّ نُورٍ لِلْکَافِرِ وَ هُوَ کَافِرٌ فَأُخْرِجَ مِنْهُ إِلَی الظُّلُمَاتِ إِنَّمَا عَنَی اللَّهُ بِهَذَا أَنَّهُمْ کَانُوا عَلَی نُورِ الْإِسْلَامِ فَلَمَّا أَنْ تَوَلَّوْا کُلَّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ خَرَجُوا بِوَلَایَتِهِمْ إِیَّاهُمْ مِنْ نُورِ الْإِسْلَامِ إِلَی ظُلُمَاتِ الْکُفْرِ. (تفسیر عیاشی: ج۱، ص۱۳۸)

[22]  حضرت امام سجاد علیه السلام به نقل از پدرشان حضرت امام حسین علیه السلام: قَال لَمَّا نَزَلَتْ الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ قَالَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) مَا هَذِهِ الْفِتْنَهًُْ قَالَ یَا عَلِیُّ (علیه السلام) إِنَّکَ مُبْتَلًی بِکَ وَ إِنَّکَ مُخَاصَمٌ فَأَعِدَّ لِلْخُصُومَهًِْ. (بحار الأنوار: ج۲۴، ص۲۲۸) پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هنگامی‌که آیه: الم* أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ نازل شد، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کردم: «این فتنه چیست»؟ فرمود: «ای علی! تو وسیله آزمایش امّت هستی و با تو درباره حقت منازعه و خصومت خواهند کرد، پس آماده‌ منازعه و خصومت باش».

اندر حکایت رژیم لاغری و دین داری ما!!!!(مقاله ویژه)

سلام
داشتم کتاب بسیار ارزشمند معراج السعادة تألیف عالم ربانی ملا احمد نراقی رو میخوندم که مورد توصیه بسیاری از بزرگان مثل آیت الله بهجت بوده
یه فرازی از این کتاب خوندم خیلی من رو به فکر فرو برد گفتم تقدیم شما رفقا هم بکنم بد نیست:

عَجَب از طایفه ای که شب و روز اوقات خود را صرف محافظت از صحت بدن فانی می کنند و صبح و شام در دفع امراض جسمانی، سعی تام به عمل می آورند و قول طبیب فاسق و یا کافر را گردنِ اطاعت نهاده و به شُُرب داروهای ناگوار اقدام مینمایند ولی از فرمان طبیب الهی در تحصیل سعادت دائمی و حیات ابدی سرپیچی میکنند و معالجه ی نفس را اندک و سهل میشمارند

در لحظاتی که این متن رو تایپ میکردم در خانه صحبت از رعایت مو به موی رژیم لاغری بود که دکتر فلانی گفته اگه میخواید به وزن ایده آل برسید باید موبه مو به رژیم غذایی عمل کنیم و بعد هم کلی شاهد مثال آوردند که بله اگه یه ذره رژیمش جابه جا بشه اصلاً نتیجه ی مورد نظر رو نمیگیریم و کاملاً حق با دکتر هست!!!!!!
بعد توقع داریم با این همه سر پیچی از نسخه ی سعادتی که خدا برامون پیچیده برای تعالی روح و تقرب به درگاه خدا و... همه ی این آثار رو بدست بیاریم بعدم میگیم مثلاً مگه خدا نگفته نماز از فحشا و منکر باز میداره ؟
پس چرا باز نمیداره؟؟؟؟؟؟!!!!!


ما نمیفهمیم که دین یه کلِّ به هم پیوسته و یه مجموعه ی هماهنگ هست و به قول خود خدا در قرآن
أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا... (85) البقره

. آیا شما به پاره‏اى از کتاب ایمان مى‏آورید، و به پاره‏اى کفر مى‏ورزید؟ پس جزاى هر کس از شما که چنین کند، جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود...(85)

خود خدا میگه اگه به تمام دستورات قرآن و دین انجام ندین توی خود دنیا (حالا آخرت پیشکش) خوار میشید
حالا هی بیاید بگید که چرا ممالک اسلامی وضعشون اینجوری هست و ....
دین اسلام یه مجموعه مرکب و هماهنگ هست و برای نیل به هدفش یعنی رساندن انسان به کمال مطلوبش باید به کلِّش عمل کرد.
شما فرض کن میل لنگ رو از توی موتور حذف کنیم آیا دیگه موتور کار میکنه؟
به این مجموعه میشه گفت موتور؟!!!!!
آیا برای ما (زنا)  بد تر هست یا غیبت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رسول خدا میگه در دین خدا، غیبت بدتر هست حالا خدا وکیلی قبح این عمل برای ما بیشتر هست یا اون بالایی؟؟؟
این یه نمونه بود و مخاطب این نوشتار در درجه اول خود من هستم
اما این یه واقعیت تلخ در زندگی ماست
ما در زندگیمون یادمون میره که به یه چیزایی خیلی باید اهمیت بدیم و از یه چیزهایی خیلی راحت باید رد بشیم
همه چی برعکس شده
دین داری بسیاریمون هم سلیقه ای هست ، میایم جلوی درختِ احکام دین، با یه سبد و میگیم این حکم خوبه عمل میکنیم ، این خیلی به نظرم مهم نیست ، بیخیال ، اینم که به نظر شخص شخیص بنده اصلاً حکم درستی نیست خلاصه شدیم مصداق عمل به پاره ای از کتاب و وانهادن پاره ای دیگه که طبق آیات قرآن نتیجه اش میشه خواری در دنیا و خسران در آخرت
رفقا حلالم کنید ، روی سخنم در درجه اول خدا شاهد هست که با خودم بود
یا علی
اگه میشه پدرو مادر من هم دعا بفرماید.

فضیلتی غیر قابل انکار و بی نظیر برای مولا علی که هر شیعه باید بد

ذکر علی عباده
مزیّن میکنم این تالار را به فضیلتی بی نظیر از مولا علی که غیر قابل انکار است و متأسفانه مغفول است میان بسیاری از شیعیان

از آنجا که من در دانشگاهی تحصیل کردم که پر بود از اهل سنت، این فضیلت را چاپ کردم و دراتاق خوابگاهم نصب کردم و باز خورد بسیار جالبی داشت
چون این فضیلتی است که غیر قابل جعل و مشابه سازی استSmile
به همه محبین مولا علی تقدیم میکنم

خطبه بدون نقطه معروف به مونقه (شگفت‌آور در گفتار)، از خطبه‌های علی بن ابیطالب است.

روزی عربی در مسجد کوفه و پس از نماز، برای ریشخند علی از او درخواست گفتن چند جمله بدون نقطه می‌کند، و او این خطبه را می‌خواند ، بی درنگ!!!!!!!!.


خطبه بدون نقطه


الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.
الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ.
سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها.
الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ.
عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ.
وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ.
أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.
صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ.
أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً.
اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها.
هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً.
اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ.
عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم.
وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین(و شریف ترین) آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.
یگانه و یکتای بی نیاز(ی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند). نه پدری دارد و نه فرزندی.
شاهان را (به حکمت و آزمون) مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت. و ستمکاران (و متجاوزان) را هلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را (به خلایق) رسانید و شرافت بخشید. و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی) آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را (برای زندگی در آن) به درستی. (و حکمت) مقرّر فرمود و بر شمار (یکایک) آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند (هدایت) مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.
معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و (مایۀ) سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد (به توجّه پرستندگان و نیازمندان) است و سخایش مورد امید.
کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.
بار رسالت را بر دوش محمّد(صلّی الله علیه و آله) افکند. (همان) رسول گرامی که بدو سروری و درستی (در گفتار و کردار و رفتار) ارزانی شده، پاک و پیراسته است.
خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید. او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان (در نیاکان) است و زیباترین آنها در (نسل و) شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.
درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر (برای آنان) و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، (برای همیشه) تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.
او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای (زندگی) شما و بر طرف شدن نقاط ننگ (: و شرم آور کار)تان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی (بس بزرگ و فراگیر).
از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید. رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را – و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها (:و تشویش دلها) و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست – بشناسید.

1- نهج السّعادة، به نقل از کتاب «مجموعة ادبیة» تألیف محی الدّین محمد بن عبد القاهر بن الموصلی الشهروزی
کتاب ناقل بخش آغازین خطبه:
1- مناقب آل ابی طالب (ابن شهر آشوب)2- الصراط المستقیم3- نهج الایمان (زین الدّین علی بن یوسف بن جبر)4- بحار الانوار5- منهاج البراعة


دوستان ما چند حرف داریم در زبان عربی که نقطه ندارد؟
14 حرف

و مولا فقط جمله نساخته است، شما بروید در بحر معانی بلند این خطبه
این نمی است از دریا فضایل مولا علی


دومین خطبه بدون نقطه


اَلْحَمْدُ لِلّهِ الْمَلِکِ الْمَحْمودِ الْمالِکِ الْوَدودِ، مُصَوِّرِ کُلِّ مَوْلودٍ وَ مَآلِ کُلِّ مَطْرودٍ.
ساطِحِ الْمِهادِ وَ مُوَطِّدِ الْاَطْوادِ وَ مُرْسِلِ الْاَمْطارِ وَ مُسَهِّلِ الْاَوْطارِ، عالِمِ الْاَسْرارِ وَ مُدْرِکِها وَ
مُدَمِّرِ الاَمْلاکِ وَ مُهْلِکِها وَ مُکَوِّرِ الدُّهورِ وَ مُکَرِّرِها وَ مُورِدِ الْاُمورِ وَ مُصْدِرِها، عَمَّ سَماحُهُ وَ
کَمُلَ رُکامُهُ وَ هَمَلَ وَ طاوَعَ السُّؤالَ وَ الْاَمَلَ وَ اَوْسَعَ الرَّمَلَ وَ اَرْمَلَ.

اَحمَدُهُ حَمْداً مَمْدوداً مَداهُ وَ اُوَحِّدُهُ کَما وَحَّدَ الاَوّاهُ، وَ هُوَ اللهُ لا اِلهَ لِلاُمَمِ سِواهُ وَ لا صادِعَ لِما عَدَّلَهُ
وَ سَوّاهُ.
اَرْسَلَ مُحَمَّداً عَلَماً لِلْاِسْلامِ وَ اِماماً لِلْحُکّامِ، مُسَدِّداً لِلرَّعاعِ وَ مُعَطِّلَ اَحْکامِ وَدٍّ وَ سُواعٍ، اَعْلَمَ وَ
عَلَّمَ وَ حَکَمَ وَ اَحْکَمَ وَ اَصَّلَ الْاُصولَ وَ مَهَّدَ وَ اَکَّدَ الوُعودَ وَ اَوْعَدَ، اَوْصَلَ اللهَ لَهَ الاِکْرامَ وَ اَوْدَعَ
روحَهَ السَّلامَ وَ رَحِمَ آلَهُ وَ اَهْلَهُ الْکِرامَ، مالَمَعَ رِئآلٌ وَ مَلَعَ رالٌ وَ طَلَعَ هِلالَ وَ سُمِعَ اِهْلالٌ.
اِعْمَلوا -رَعاکُمُ اللهُ- اَصْلَحَ الْاَعْمالِ وَ اسْلُکوا مَسالِکَ الْحَلالِ وَ اطرَحوا الْحَرامَ وَ دَعوهُ وَ
اسمَعوا اَمرَ اللهِ وَ عوهُ وَ صِلوا الْاَرْحامَ وَ راعوها وَ عاصوا الْاَهْواءَ وَ اَردَعوها وَ صاهِروا اَهْلَ
الصَّلاحِ وَ الْوَرَعِ وَ صارِموا رَهْطَ اللَّهْوِ وَ الطَّمَعِ وَ مُصاهِرُکُمْ اَطْهَرُ الْاَحْرارِ مولِداً وَ اَسْراهُمْ
سؤدُداً وَ اَحْلاهُمْ مَورِداً وَ ها؛ هُوَ اَمَّکُمْ وَ حَلَّ حَرَمَکُمْ مُملِکاً عَروسَکُم المُکَرَّمَةَ وَ ماهَرَ لَها کَما
مَهَرَ رَسولُ اللهِ اُمَّ سَلَمَةَ وَ هُوَ اَکْرَمُ صِهْرٍ اَوْدَعَ الْاَوْلادَ وَ مَلَکَ ما اَرادَ وَ ما سَها مُمَلِّکُهُ وَ لا وَهِمَ
وَ لا وُکِسَ مُلاحِمُهُ وَ لا وُصِمَ. اَسْئَلُ اللهَ لَکُم اِحمادَ وِصالِهِ وَ دَوامَ اِسْعادِهِ وَ اَلْهَمَ کُلّاً اِصْلاحَ حالِهِ
وَ الْاِعْدادَ لِمَآلِهِ وَ مَعادِهِ، وَ لَهُ الْحَمْدُ السَّرْمَدُ وَ الْمَدْحُ لِرَسولِهِ اَحْمَدَ.

سپاس از آن خداوندی است که پادشاهی ستوده و مالکی پر مهر، صورت گر هر مولود و پناهگاه هر مطرودی است. گستراننده بستر زمین و استوار کننده کوهها و فروفرستنده بارانها و آسان کننده نیازها (و آرزوها) است.
دانا و آگاه به همه رازها و درهم کوبنده پادشاهان و نابودکننده آنهاست. در هم پیچنده (:و پایان بخش) روزگاران و برگرداننده آنهاست. اوست که هر چیز را وارد دَور می نماید و از دور خارجش می گرداند. عطایش همه چیز را فراگرفته و ابرِ سخایش کمال یافته و فروباریده و خواسته ها و آرزو(های بندگان) را برآورده است. و (به حکمتش) ریگزارها را گسترد و به ریگ آراست.
ستایش می کنم او را، ستایشی که امتدادش بلند (:و بی انتها) است؛ و یگانه اش می شمارم بدان گونه که (پیامبرِ) پر تضرّع و ابتهال یگانه اش می شمرد. و اوست خداوندی که امّتها را خدایی جز او نیست. آنچه که او استوار و مرتّب نمود کسی نیست که درهم ریزد.
محمّد را – به عنوان نشانه هدایت اسلام و پیشوای زمام داران (:و پیشوایان)، و اصلاح گر توده ها و تعطیل کننده احکام (:و رسوم بتهایی چون) وَدّ و سُواع – فرستاد. او (نیز تعالیم رسالت را) ابلاغ نمود و تعلیم فرمود (هر حکمی که لازم به بیان بود بدان) حکم نمود و (مبانی را) محکم ساخت؛ و اصول اساسی را پایه گذارد و زمینها(ی عملی اش را) مهیّا ساخت، و بر وعده ها(ی بشارت) تأکید ورزید و انذار و بیم داد.
خداوند اِکرام (خویش) را برای او پیوسته سازد و سلام (:و درود) را ملازم روانش گرداند، و آل و اهل بیت بزرگوارش را رحمت عطا کند، تا وقتی که کواکب می درخشد و بچه شتر مرغ می دود و ماه طلوع می کند و بانگی به گوش می رسد.
خداوند حفظتان کند. شایسته ترین اعمال را انجام دهید، و به مسیرهای حلال روید، و حرام را کنار افکنید و ترک گویید، به فرمان خدا گوش فرا دهید آن را به خاطر بسپارید و پیوند با خویشان را محکم نمایید، و مراعاتشان نمایید، و با هوسها مخالفت ورزید، و آنها را از خود دور کنید.
با اهل درستی و تقوا وصلت نمایید و از اهل لهو و آز ببُرید. این کسی که در پی وصلت با شماست از پاکزاده ترین آزادگان و شریفترین آنان، و شیرین (:و محبوبترین) آنان در (تبار و) خواست گاه.
آگاه باشید؛ که او اینک آهنگ شما را نموده، به حریم شما وارد گشته تا عروس گرامی (از تبار) شما را بگیرد و مهریّه اش را همان مهری قرار می دهد که رسول خدا، برای (همسرش) امّ سلمه قرار داده است، با اینکه این بزرگوار یهترین دامادی بود که فرزندانی را به ودیعه نهاد و آنچه را که خواست بدست آورد (و کسی از وصلتش امتناع نمی کرد). و هر که به او همسر داد، دچار سهو و اشتباه نشد و بر آن که با او پیوند نمود خرده ای گرفته نشد و خسارتی ندید.
از خداوند برایتان مسئلت می کنم که پیوندتان را ستوده گرداند و امدادش را به شما مداوم کند و به هر یک را آن چه مایه صلاح کار و آمادگی برای سرانجام و معادِ اوست الهام نماید.
و ستایش همیشگی مخصوص آن ذات (یکتا)ست و مدح و ثنا از آنِ رسول او احمد.


• ابن ابی الحدید معتزلی. شرح نهج البلاغه، جلد 19. ص 140.
• محمد بن مسلم شافعی معتزلی. کتاب الطالب. ص 248.

برخی از سنی ها که تعدادشان البته در اطراف ما کم بود، معاند بودند و چهره هاشان بعد از دیدن این خطبه ها دیدنی بود Smile



روزی مردم در مسجد بحث می‌کردند که کدام حرف در عربی از همه بیشتر در گفتار است؟ معلوم شد حرف «الف» از همه بیشتر است و هیچکس نمی‌تواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد. علی آنجا بود و بی‌درنگ این خطبه را گفت. علی خطبه دیگری بدون نقطه دارد.



خطبه بدون الف


حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ
بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن
خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن
فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ
مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی
مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ
فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ
تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ
مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ
نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ
مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ
یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ،
رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ
رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ
مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ
مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ
مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم
بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ
یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم
مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ
مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ
حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ
جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ
شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ
حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ
قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ
نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ
وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ
مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ
بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ
وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ
قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ
لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ
یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ
شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ
تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ،
بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ
صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ
عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ
بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ
وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ
تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ
عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ
عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن
تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ
طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن
عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ
یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ
مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ
ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ
بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ
رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی
وَ لَکُم.


ای جانم به فدای مولا ، ماشا الله این خطبه بدون الف ایشان یه ذره در ذره هم نیست و از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در باره خدا و دنیا و آخرت و... سخن به میان آوردند
خوشا به حال شیعه با این امیری که دارد
بدا به حال شیعه با این قدر نا شناسی که دارد




ستایش می کنم کسی را که منّتش عظیم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش بر غضبش پیشی گرفته است. سخن و حکم اوتمامیّت یافته و قطعی است؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.
ستایش می کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبیّتش و پر خضوع دربندگی اوست. و از گناه خویش بریده و کنده شده و به توحید او اقرار می نماید. و از وعید و بیم عذابش به خود او پناه می برد. و از درگاه پروردگارش امیدوار آمرزشی است که او را نجات بخشد، در روزی که انسان را به گرفتاری خویش مشغول و از بستگان و فرزندانش غافل می سازد.

از او یاری و هدایت می جوییم و به او ایمان داریم و بر او توکّل می کنیم. از ضمیری با اخلاص و یقین، برای او به توحید گواهی می دهم و او را به یکتایی می شناسم. یکتا شناسی فردی مؤمن و استوار در یقین. و او را یگانه می شمارم، یگانه دانستن بنده ای خاضع. نه در پادشاهی خود شریکی دارد و نه درآفرینشش یاوری. برتر از آن است که مشاور و وزیری داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظیری. بر کردارها آگاهی یافت و پوشیده داشت. و از نهان امور مطّلع گردید و بدان آگاه است و اقتدار و چیرگی دارد. نافرمانی گشت و آمرزید، طاعت و بندگی اش نمودند و او شکرگزاری نمود. فرمان روایی کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ی هر نقص و عیبی است و آنچه شایسته ی هر چیزی بود، به او عطا فرمود.

همیشه بوده و هست و هیچ گاه زوال نمی یابد. و چیزی همانندش نیست. و او پیش از هر چیزی است و پس از هر چیزی. پروردگاری است که به عزّتش یگانه و به قدرت خویش پادشاه و مقتدر. و به برتری شأنش پاک و منزّه است. و به علوّ مقامش ه حق خود را بزرگ می شمارد. دیده ای او را نمی بیند و نگرشی در معرفت بر او احاطه پیدا نمی کند. قوی و مقتدر و بینا و شنوا و برتر و حکیم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصیف او برآید، در وصفش حیران ماند. به آفریدگان نزدیک است و در رفعت مقام، از آناندور است. به علوّ شأنش از آنان دور است و به آنان نزدیک است، و دعای کسی را که او را بخواند، اجابت می کند. و به بنده اش روزی می دهد و بدو عطا می فرماید. دارای لطفی است پنهان و قهری قوی و رحمتی گسترده و کیفری دردناک. رحمتش بهشتی پهناور و زیبباست و کیفرش جهنمی در بسته و هلاکت بار.

و گواهی می دهم به بعثت محمّد صلّی الله علیه و آله، بنده و فرستاده و برگزیده و حبیب و خلیلش که او را در بهترین و ضروری ترین برهه و در دوران گسیختگی وحی و کفر به عنوان رحمتی برای بندگان خود و نعمتی برجسته از نعمتهای فراوان خویش مبعوث فرمود. خداوند کار برانگیختن پیامبران به پیامبری از جانب خود را به وسیله او به پایان رسانید و برهان خویش را با وی قوّت بخشید و آن بزرگوار نیز موعظه فرمود و خیرخواهی نمود و به سختی کوشید، نسبت به هر مؤمنی رؤوف و مهربان بود. سروری بخشنده و پاک گهر و راضی به قضا و حکم حق بود. رحمت و سلام و برکت و تعظیم و تکریمی ویژه و فراوان از سوی پروردگاری آمرزنده و مهربان و نزدیک و اجابت کننده، بر او باد.

ای گروهی که نزدم حاضرید؛ شما را به تقوای پروردگارتان سفارش می کنم و به شیوه پیامبرتان یادآوری می نمایم. پس بر شما باد به ترسی که در دلهایتان جای گیرد و هراسی که اشکتان را جاری کند و تقوایی که نجاتتان بخشد، در روزی که هر که وزن نیکی اش سنگین و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما از پروردگارتان درخواستی توأم با ذلّت و افتادگی و شکرگزاری و فروتنی و توبه و کنده شدن از گناه و پشیمانی و بازگشت به طاعت باشد.

هر کدامتان که غنیمت شمار فرصت است، عافیتش را پیش از بیماری و پیری اش را پیش از تهی دستی و فراغتش را پیش از گرفتاری و مشغولیت و زمان حضورش را پیش از کوچ، غنیمت بشمارد. پیش از آن که پیر شود و گرفتار بیماری و ناخوشی گردد و به حالی افتد که) طبیبش از او ملول شود و نزدیکترین دوستش نیز از او روی گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلانی به سختی بیمار است و تنش به شدّت نحیف شده و در بستر احتضاری سخت افتاده است. و هر خویش و بیگانه ای به عیادت و وداع به بالینش آمده است. پس دیده اش را با خیرگی به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پیشانی اش عرق کرده، ناله های دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.

در چنین حالی می بینی که تیره بختی به همسرش روی آورده، گورش را کندند و فرزندانش بی سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوری کرده بود، تقسیم شده و بینایی و شنوایی اش از بین رفته است. هم اکنون می بینی رویش پوشانده، دست و پایش کشیده، رو به قبله اش کشیده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ از هر جامه و پیرایه ای عاری اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه ای بر او افکنده و بر او کشیده اند و آماده اش نموده، قطعه دیگرکفنش را نیز بر او افکنده اند، به گونه ای که از آن کفن چانه اش را بسته، پیراهن وعمامه هم برایش قرار داده، در لفافش پیچیده اند و نزدیکان با او وداع نموده، بدرودش گفتند.

اینک می نگری بر تابوتش حمل نمودند و با تکبیر بر او نماز گزارند و از خانه های پر زرق و برق و قصرهای مجلّل، با اتاقهای منظّم و پی در پی، منتقل شده است. در گوری که برایش کنده اند، گذاشته شد. گوری که تنگ است و با خشتهای محکم چیده شده و سقفش با تخته سنگهایی پوشیده شده است و خاک قبرش را بر او ریخته، کلوخ بر او پاشیدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشی سپرده شد و کسانی که یار و همنشین و خویشاوند و دوست او بودند، از وی برگشتند و تنهایش گذاشتند و همدم و رفیق و یار و ندیمش، کسانی دیگر به جای او برگزیدند.

اکنون درون قبری قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتی سپرده شده. کرمهای قبر در بدنش می دوند و خون و چرک از بینی اش روان است و جامه و بدنش فرسوده می شوند، خونش می خشکد و استخوانش فرسوده می شود. و بدین گونه است تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگیخته شود و در صور دمیده شود و برای حشر و نشر فرایش خوانند. پس آنجاست که قبور، زیر و رو می گردند و آنچه در سینه هاست، بیرون کشیده و هویدا می شوند و هر پیامبر و صدیق و شهید سخنوری که مجاز به تکلّم است، آورده می شوند.

داوری قاطع آن روز را پروردگاری به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بینا به حالشان است. پس بسا ناله هایی که او را رنجور و زمین گیر و حسرتی که فرسوده و نحیفش می گرداند. در جایگاهی هولناک و عظیم و مجتمعی بزرگ و وسیع، در مقابل پادشاهی بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگی داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان می رسد و اضطراب و ناراحتی اش، آرامش او را می رباید. اشکش مایه ترحّم بر وی نمی شود و ناله اش شنیده و بدان توجّه نمی گردد. و دلیل و عذر او پذیرفته نخواهد بود. نامه عملش به سویش باز می گردد و به وی سپرده می شود و بدی کردارش بر او و دیگران بیان می شود. هر عضوی از او به بدی کارش گواهی می دهد. چشمش به نگاه او به حرام و دستش به سخت گیری نامورد او و پایش به گام برداشتن به سوی حرام، پوستش به لمس نامشروع و شرمگاهش به تماس به حرام گواهی می دهند. فرشتگان نکیر و منکر او را به عذاب وحشتناک تهدید می کنند و خداوند بینا از کارش پرده بر می دارد.

پس زنجیر در گردنش افکنده، دستش با غل بسته می شود و کشان کشان و در تنهایی رانده می شود. و در آتش دوزخ عذاب می گردد. و شربتی از آب داغ به وی نوشانیده می شود که چهره اش پخته و پوستش را می کند. فرشته مأمور عذاب او به سوی آتش می راندش، او را با گرزی آهنین می زند، پیوسته پوستش پس از پخته شدن، به پوستی جدید بر می گردد و تبدیل می شود. و فریاد استمداد برمی آورد، ولی مأموران جهنم از او روی بر می گردانند. و فریاد سر می دهد و با ندامت دوران طولانی اش را در جهنم می ماند.

به پروردگار توانا پناه می بریم از شرّ هر سرانجام نا خجسته ای و از او عفو می طلبیم به سان عفو کسانی که از آنان راضی گردید و آمرزش می جوییم همانند کسانی که ایمان و طاعتشان را از آنان پذیرفت. زیرا تنها اوست که کفیل خواهش و تقاضای من است.

پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزیند و در قصرهایی مزیّن جاودانه ماند و از حوریان زیبا و سیه چشم و خادمان بهشتی بهره مند می گردد. و جامهایی مملو از خوراکی و نوشیدنی پیرامونش می گردانند و در جایگاه منیع و ممتاز بهشت مسکن یابد و در نعمتهای سرشار به سر برد و از تسنیم و از نوشیدنی های بهشت بدو نوشانیده می شود و از چشمه، سلسبیل آمیخته به زنجبیل، می نوشد که با مشک و عبیری سربسته شده که پیوسته نشاط آفرین و سرور انگیز است. از نوشیدنی هایی پاکیزه در باغی روشن، با درختانی پربار می نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد می شود و نه مست و مدهوش می گردد.

این جایگاه کسی است که از پروردگارش بترسد و از نفس خویش بر حذر باشد و آن نیز کیفر کسی است که معصیت پروردگارش نماید و نفس شیطانی او، نافرمانی آفریدگارش را برایش تزیین نماید.


دوستان التماس دعا دارم برای خودم و پدر و مادرم
سعی کنید این فضیلت مولا را به هر نحو پخش کنید که بی شک مولا علی پس از 1400 سال هنوز غریب است
ای اول مظلوم عالم، جانم به فدایت