چه کنیم تا مورد توجه اولیای
خدا و مؤمنان حقیقی (در صدرشان امام زمان ارواحنا فداه) واقع شویم و محبت ایشان را
به خود جلب نماییم؟
یکی از راههایش:
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
إنّی لاَُحِبُّ للرجُلِ مِنکُم المؤمنِ إذا قامَ فی صلاةٍ فَریضَةٍ أن
یُقبِلَ بقَلبِهِ إلى اللّه ِ و لا یَشغَلَ قَلبَهُ بأمرِ الدنیا، فلیسَ مِن
مؤمِنٍ یُقبِلُ بِقَلبِهِ فی صلاتِهِ إلى اللّه ِ إلاّ أقبَلَ اللّه ُ إلَیهِ بوَجهِهِ،
و أقبَلَ بقُلوبِ المؤمنینَ إلَیهِ بالمَحَبَّةِ لَهُ بعدَ حُبِّ اللّه ِ عَزَّ و
جلَّ إیّاهُ[1].
دوست دارم که فرد مؤمنِ شما، هرگاه به نمازِ واجب مىایستد، با دل خویش
به خداوند رو کند و دلش را مشغول امور دنیا نگرداند؛ زیرا هیچ مؤمنى نیست که در
نمازش روى دل به خدا کند، مگر این که خداوند نیز به او توجّه کند و خداوند عزّ و
جلّ او را دوست بدارد *و محبّت دلهای مؤمنان را نیز
متوجّه او گرداند.*
حضرت آیت الله بهجت رضوان الله علیه در پاسخ به پرسشِ چگونگیِ تحصیلِ
حضور قلب در نماز، توصیههایی داشتهاند از جمله بیان داشتهاند که:
تحصیل حضور قلب به این می شود که:
1. در اوقات حضور، اختیاراً آن را در نماز از دست ندهد!
2. [به مرور] با کمک نوافل و عبادات مستحبِّ [مربوط به نماز] حضور
تحصیل میشود و از جمله [این مستحبات]، تبدیل فرادا به جماعت [و التزام به تعقیبات
نماز و رعایت آداب نماز است.]
3. [اصل] حضور قلب [به] این است که در تمام بیست و چهار ساعت، باید
حواسّ (بینایی، شنوایی و...) خود را کنترل کنیم [و در غیرِ زمانِ نماز، خود را
حقیقتاً در محضر خدا بدانیم]؛ زیرا برای تحصیل حضور قلب، باید مقدماتی را فراهم
کرد. باید در طول روز، گوش، چشم و هم چنین سایر اعضا و جوارح خود را کنترل کنیم[2]!
همچنین عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله علیه نیز
برای حضور قلب در نماز توصیههایی داشتند،
از جملهی این توصیهها، همان موارد شماره 2 و 3 از مطالب فوق الذکر
بود، همچنین میفرمودند:
[از] عمدهترینِ کار[ها] در نماز، ترک خیالات است. که پیامبر صلی
الله علیه و آله، راه آن را نیز فرمودند که: نماز را به عنوان صلاة مُوَدِّع
(آخرین نماز) بهجایآور.
رسول خدا حضرت محمد مصطفی صلى الله علیه و آله:
صَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ؛ فإنّ فیها الوُصلَةَ و القُربى[3].
چنان نمازى بخوان که گویى آخرین نماز عمر توست؛ زیرا چنین نمازى موجب
رسیدن و نزدیک شدن به خداست.
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام:
إذا صَلَّیتَ صلاةً فَریضَةً فَصَلِّها لِوَقتِها صلاةَ مُوَدِّعٍ
یَخافُ أن لا یَعودَ إلَیها أبدا، ثُمَّ اصرِفْ بِبَصَرِکَ إلى مَوضِعِ سُجودِکَ، فلَو
تَعلَمُ مَن عَن یَمینِکَ و شمالِکَ لأَحسَنتَ صلاتَکَ، وَ اعلَمْ أنّکَ بَینَ
یَدَی مَن یَراکَ و لا تَراهُ[4].
هرگاه نماز واجب خواندى، به وقت بخوان و همانند کسى که با آن وداع مىکند
(و آخرین نماز عمرش را میخواند) و مىترسد دیگر به سوى آن برنگردد آن را بهجایآور.
دیدهات را به جایگاه سجدهات بدوز، چنانکه اگر بدانى کسى طرف راست یا
چپ توست، خوب نماز مىخوانى، و بدان که تو در برابر کسى هستى که تو را مىبیند و
تو او را نمىبینى.
نقش و اهمیت داشتن محبت خدا و اولیای خدا و راهکار تحصیل آن:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ
اللَّهُ[1]
بگو اگر خدا را دوست داریم پس از من تبعیت کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
نقش محبت در بندگی خداوند:
چنانچه خداوند در آیه فوق تصریح دارد، اگر انسان حقیقتاً خدا و اولیایش را دوست بدارد، از آنها با طیب خاطر و میل و رغبت تبعیت میکند؛ بسیاری از مشکلات در عرصه بندگی عمدتاً به دو جهت است، یا ما آن خوف لازم را از خداوند و عظمت و عذابش نداریم و یا آنطور که باید و شاید خداوند را دوست نداریم.
عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه
در این خصوص میفرماید:
میزان قرب انسان به خداى متعال به محبت اوست. اگر خداوند ذرهاى محبت عطا کند همه
کارهاآسان مىشود.
و در واقع اخلاص هم به معناى حقیقى آن از غیر محب ساخته نیست؛ زیرا تا انسان حب نفس
دارد نمىتواند براى خدا کار کند.
اگر خدا را هم بخواهد براى خودش مىخواهد،
امّا اگر محبت خداوند نصیب کسى شود، اول قدم او این است که پا روى خودش مىگذارد و
دیگر خودش را نمىبیند و طالب چیزى جز او نیست.
آن وقت تمام اعمال او خالص و براى خدا مىشود. پس کمال اخلاص هم پیدا نمىشود مگر با
محبت[2].
طُرُق عمده سلوک الی الله:
همچنین ایشان در بیانات دیگری در خصوص طُرُق عمده سلوک الی الله میفرمایند:
براى سیر و سلوک دو طریق عمده وجود دارد:
راه ریاضت
و
راه محبت.
افرادى که از طریق ریاضت و مجاهده که در واقع راه تزکیهى نفس است به سیر و سلوک مشغول
مىشوند، نوعا با اذکار و اوراد و اربعینهاى پى در پى و عبادتهاى طاقتفرسا و تحمل
فشار مبارزه و مخالفت با نفس مىکوشند با محو نمودن رذایل نفسانى، خود را به صفات حق
و اولیایش متخلق نمایند. امّا از آنجا که انسان خود را دوست دارد و به تبع آن هر آنچه
را که متعلق به اوست نیز دوست دارد، نفس به سادگى تسلیم ارادهى عقل نگشته، با آن درگیر
خواهد شد و برداشتن هر قدمى به خصوص براى نفوس قوى - چنانچه خلاف طبع و نفس باشد که
معمولاً نیز چنین است - مستلزم مبارزه و مجاهدههایى بس عظیم خواهد بود.
علاوه بر آن با محو هر یک از صفات رذیله که توأم با هزاران نوع جان کندن است گرفتار
رذیلهى دیگرى مىگردد؛ بخل را از خود دور مىکند، دچار ریا مىشود، از ریا مىگریزد
اسیر عجب مىگردد، و همین طور... و تا وقتى که نور توحید بر قلب او نتابد این مشکلات
ادامه خواهد داشت؛
زیرا ریشه کن شدن رذایل نفسانى جز با اشراق نور توحید میسور نیست[3]...
امّا راه محبت از جهتى آسانتر است؛ زیرا در این راه متعلق محبت
«خود» نیست و محبت به جاى دیگرى تعلق پیدا مىکند؛
لذا نفس درگیر نشده، بدون احساس کمترین فشار و سختى از همه چیز مىگذرد. محب هیچ گاه
از خدمت کردن به محبوب خسته نشده، تمام دستورات او را با کمال میل و اشتیاق انجام خواهد
داد و با انعکاس صفات محبوب در محب، خواستههاى او خواستههاى این خواهد گشت و چنانچه
محبوب از اولیاى خدا باشد تمام رذایل، خود به خود محو مىگردد.
افرادى که در مقابل قدرت و زور از کمترین سرمایه خود نمىگذرند با اندکى محبت، همه
دارایى خود را به سادگى و باکمال نشاط و شوق فداى محبوب مىنمایند. نفوس قوى را محبت
است که بىچاره خواهد کرد...
این نکته را نیز باید متذکر شوم که هر چند مجاهده، سخت و بىمشترى است، لکن هر مسلمانى موظف است براى انجام تکالیف شرعى خود مجاهده کرده، سختى آن را متحمل گردد؛ زیرا مجاهده به معناى عام خود اختصاصى به راه ریاضت ندارد. علاوه بر آن، راه ریاضت نیز چنانچه به طور صحیح و براساس دستورات شرع انجام گیرد سرانجام سالک را به محبت خواهد رساند «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[4].» و علامت صحت آن نیز همین خواهد بود. بنا بر این چنانچه ریاضت به محبت منتهى نگردد سالک باید بداند که از مجاهده خود نتیجهاى نبرده و یا منفعت آن ناقص بوده است، هر چند ممکن است کشف و کرامات و تصرفاتى نیز همراه داشته باشد، لکن اینها دردى را دوا نمىکند[5].
انواع سالکان راه حق از حیث سیر و سلوک:
عالم ربانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی
علیه در خصوص عنوان سالکان راه حق میفرماید:
عرفا نوعا از نظر سیر و سلوک دو گونهاند:
گروهى که البته تعدادشان اندک است در آغاز حرکت مجذوب شده و پایان سیرشان را
به آنان نشان مىدهند. آنگاه به حال عادى بازگشته، با کوشش و اختیار خود مجدداً سیر
مىکنند تا سرانجام به آنچه که در ابتدا دیدهاند برسند.
اینان در همان حالى هم که سلوک مىکنند به نوعى عارفاند؛ لذا حرکتشان همراه با یقین
و سیرشان بسیارآسان است...
گروه دیگر که اغلب همین گونهاند حرکتشان بر اساس اعتقاد آنها است. یعنى مىکوشند تا در اثر مجاهده و ریاضت چیزى را که به آن معتقدند بیابند و چه بسیار فرق است بین حرکتى که بر اساس یقین باشد و سلوکى که بر مبناى اعتقاد انجام گیرد.
چه کنیم تا محبت خداوند و اولیایش نصیبمان شود؟
چنانچه بیان شد، کسانی که از ابتدا آن معرفت و محبت ویژه
نسبت به خدا واولایش دارند بسیار کم هستند و در نتیجه نیز تعداد بسیار کمی هستند
که از ابتدا به واسطه محبت و معرفت خود، با میل و رغبت به تبعیت کامل از خدا و
اولیایش نائل شوند. حال چه باید کرد؟ ناگزیر چنانچه بیان شد، باید راه مجاهده نفس
و پذیرش ریاضات شرعی از طریق اطاعت از اوامر و نواهی خداوند را با نیت تبعیت از
اولیای خدا و به قصد کسب رضای الهی در پیش گرفت.
طبق آنچه بیان شد، مجاهده و ریاضت اگر به شکل صحیح و با اطاعات از اوامر و نواهی
خدا و اولایش باشد باید منجر به محبت شود و وقتی محبت در قلب پیدا شد، اطاعت جای
خود را به تبعیت میدهد. این حقیقت مهم و ژرف در حدیث ذیل چنین بیان شده است:
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام میفرماید، لقمان حکیم در خلال پندهایش به فرزندش چنین بیان داشت:
مَنْ یُطِعِ اللَّهَ خَافَهُ وَ مَنْ خَافَهُ فَقَدْ أَحَبَّهُ
وَ مَنْ أَحَبَّهُ اتَّبَعَ أَمْرَهُ وَ مَنِ اتَّبَعَ أَمْرَهُ اسْتَوْجَبَ جَنَّتَهُ
وَ مَرْضَاتَهُ[6].
هر کس از خدا اطاعت کند از او میترسد، هر کس از او بترسد پس به تحقیق که او را
دوست میدارد و هر کس او را دوست بدارد از او تبعیت میکند و هر کس از او تبعیت
کند، بهشت و رضایت خدا را بدست میآورد.
در این حدیث نورانی، گوهربار و بسیار عمیق و دقیق به این نکته اشاره شده است که اگر بر سختی و ریاضت ناشی از اطاعت اوامر و نواهی خدا و اولیایش صبر شود و استقامت و مجاهده صورت پذیرد، این پایداری و استقامتِ بر اطاعت کردن از اوامر و نواهی خداوند منجر به واقع شدن خوف در قلب مؤمن میشود و اگر بر این مرحله نیز استقامت ورزیده شود، این خوف انسان را به گوهر محبت خداوند نیز میرساند و طبق بیان آن عالم ربّانی، «راه ریاضت نیز چنانچه به طور صحیح و براساس دستورات شرع انجام گیرد سرانجام سالک را به محبت خواهد رساند.»
تفاوت اطاعت و تبعیت:
تبعیت، به معنای پیروی کردن، همراهی کردن، دنبالهروی و پشت
سر کسی رفتن است؛ مثلاً معنای «تَبع علیٌ محمداً» این است که علی پشت سر محمد راه رفت
و حرکت کرد. و «المصلی تَبَعٌ لأمامه»؛ یعنی نمازگزار، تابع و پیرو امام جماعت خود
است،
اما واژة «اطاعت» به معنای فرمانبرداری و انجام عمل برطبق امر، حکم و دستور دیگری است.
بنابراین، تبعیت مربوط به پیرویکردن و دنبالهروی از اعمال، گفتار و راه و روش دیگران
است،
اما اطاعت مربوط به فرمانبرداری از اوامر، نواهی، دستورات و فرامین دیگران است.
اطاعت و تبعیت تفاوتهای متعدد و عمیقی دارند که در اینجا به اختصار به برخی از آنها اشاره میشود:
1. اطاعت کار عقل است و تبعیت کار دل.
2. در اطاعت دستور خارجی لازم است، اما در تبعیت، شخص با میل و رغبت و داوطلبانه دنبالهرو و تابع محبوب میشود.
3. انسان با تبعیت است که میتواند به مقام «مِنّا» شدن و فانی شدن در محبوب دستیابد، ولی اطاعت این قابلیت را ندارد.
رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرماید:
إِنَّ اَلْعَاقِلَ مَنْ أَطَاعَ اَللَّهَ[7].
بهراستی که عاقل کسی است که از خدا اطاعت کند.
از سوی دیگر خداوند میفرماید:
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ
اللَّهُ[8]
بگو اگر خدا را دوست داریم پس از من تبعیت کنید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.
بر این اساس در اطاعت عقل لازم است. در تبعیت محبت لازم است.
محبت تبعیتآور است. اما عقل تبعیتآور نیست!
در حدیث فوق از امام صادق علیه السلام هم که به نقل از لقمان حکیم خطاب به فرزندش
بیان شد، تبعیت مقامی است که پس از حصول محبت در قلب مؤمن محقق میشود.
قدرت عقل خیلی زیاد است، ولی به اندازه حب نمیرسد. حب است که تبعیت میآورد. در عقل
الزام وجود دارد. باید و نباید وجود دارد. ولی در حب اختیار کامل وجود دارد.
چنانچه بیان شد طبق آیه 31 سوره آل عمران که خدا میفرماید «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ
اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»، بعد از حب کلمه فاتبعونی آمده است.
یعنی میوه حب، تبعیت است.
چنانچه عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه نیز بیان
داشتند: «نفوس قوى را محبت است که بىچاره خواهد کرد.» الزام ناشی از محبت
قدرتش بسیار بیشتر است از الزام ناشی از تعقل. هر کس اهل محبت شود، اهل تبعیت نیز
میشود. هر کس اهل عقل شود و در آن منزل متوقف بماند، اهل اطاعت میماند.
البته باید توجه داشت چنانچه بیان شد، مقدمه ولازمه رسیدن
به مقام مُحِب، اطاعت ناشی از تعقّل و معرفت است!
و باز طبق بیان قرآن کریم، تعقّل حقیقی نیز محقق نمیشود مگر برای کسانی که اهل
کسب علم باشند!
«وَ مَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ[9]»
بنابر این مقدمه رسیدن به مقام مُحِب، کسب علم است،
علمی که بر روی آن تعقل و تفکر صورت گیرد! نه محفوظات صِرف، بدون تحلیل و تدبّر و
تعقل!
و پس از انجام تعقّل و تفکر و تدبّر از روی علم و آگاهی، انسان باید اهل عمل شود و
به اطاعت از اوامر و نواهی پروردگار مبادرت ورزد تا در نتیجه آن، به مقام اهل خوف
برسد[10].
اگر در این مقام نیز استقامت ورزید و همچنان به اطاعات از اوامر و نواهی خدا و
اولیایش با تعقل و تفکر و تدبرِ عالمانه ادامه داد، میتواند به مقام اهل محبت نیز
به فضل و رحمت پروردگار نائل گردد.
تبعیت لازمه رسیدن به مقام منّا اهل البیت شدن:
از دیگر تفاوتهای تبعیت و اطاعت چیست؟
مثلاً شما از پدر خود اطاعت میکنید. اطاعت مستلزم فرمان است. باید فرمان و دستوری
داده بشود تا شما اطاعت کنید.
اگر دستوری نبود میگویند هرکاری خواستید خودتان انجام بدهید. روی دیگر سکه اطاعت،
فرمان است، و فرمان سیاسیتر است، از محور قدرت است.
تبعیت اینطور نیست، موقوف بر فرمان نیست. شما نگاه میکنید پدرتان
چکار میکند، همان کار را انجام میدهید. تبعیت لطیفتر از اطاعت.
در خصوص ارتباط با امام و رهبر جامعه، معدودی از مؤمنین حقیقی گرایش به تبعیت
دارند و اکثریت به اطاعت.
مثلاً میگویند امام حسین علیه السلام به جون فرمان میدهد که بیعت را از تو
برداشتم از اینجا برو! اگر جون اهل اطاعت بود صرفاً امام علیه السلام را طبق فرمان
خود امام رها میفرمود؟ اما او محب است و تابع امام، میداند میل امام خلاف آن
چیزی است که امام به آن امر کرده است. امر امام برای عافیت خود اوست و به سختی و
رنج نیافتدانش، لذا او که محب امام است و تابع او میل و رغبت امام را در مییابد و
طبق آن عمل میکند و امام علیه السلام نیز با او همان کردند که با علیاکبرشان
انجام دادند!
در مسئله رهبری و ولی فقیه نیز امروز این امر رایج است، اهل تبعیت که از روی محبت
تابع رهبری هستند میگویند رهبری این کار نمیپسندد، و دیگری که اهل اطاعت است میگوید، خب فرمانی بیاید
که نمیپسندد.
آنی که میگوید فرمانی بیاید که نمیپسندد، تکیه دارد به اطاعت.
آنی که میگوید نمیپسندد، میگوید لازم بود آقا این را بگویند؟ استفهام تقریری دارد.
لازم نبود آقا تصریح بکند، آنی که مذاقش را میداند پیروی میکند.
لذا در پیچهای مهم تاریخ و امتحانات سخت، میان امام و
مأموم، آنها که توفیق مییابند در کنار امامشان باقی بمانند، اهل اطاعت نیستند،
اهل تبعیت هستند!
لازمهی مقام یکی شدن و منّا شدن با امام نیز همین تبعیت است که ریشه در محبت و
معرفت دارد! چنانچه خداوند از قول حضرت ابراهیم علیه السلام که امام جامعه و عصر
خویش است میفرماید:
«فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی[11] - هر
کس از من تبعیت کند پس به راستی که او از من است.» و نمیفرماید که فمن اطاعنی
فأنه منی!
[1] آل عمران:31
[2] سفینة الصادقین: قسمتی از بخش 57 کتاب با عنوان مدتی در قائن
[3] مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام: انَّ البُخلَ وَ الجُبنَ وَ الحِرصَ غَرائِزٌ شَتّی یجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ. (نهج البلاغه (سید رضی): ص 430) به راستی که بخل و جُبن و حرص خصایل متفرقی هستند که بدگمانی به خدا ریشه آنهاست.
چنانچه بیان شد، عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه میفرمودند که برای تهذیب نفس و رفع رذائل و کسب فضایل اخلاقی راهی مرسوم است که نظیرش در کتاب ارزشمند معراج السعاده آمده، با اینکه یک راه مهم است و مجاهده شرعی هم لازم، اما دور و سخت و طولانی است و از هر چیز که خلاص شوی باز گرفتار خصلت دیگری میشوی.
بخل حل شود، ریا میآید،
ریا میرود، عُجب به سراغش میآید و...
اما راه اساسی راه محبت و توحید است،
نور توحید که به قلب تابید، قدری محبت که پیدا شد، اطاعتِ امر محبوب، نه تنها سخت نیست بلکه لذت بخش میشود،
در سایه نور توحید و گرمای محبت، تمام این رذائل محو میشود.
آیت الله محی الدین حائری شیرازی رحمت الله علیه که به مدّت پنجاه سال از محضر عالم ربّانی حضرت آیت الله یعقوبی قائنی رضوان الله تعالی علیه بهره بردند در شرح این حدیث چنین بیان میدارد:
بسیاری راه درمان انحطاط اخلاقی انسان را که جُبن و حرص و بخل است در مبارزه با جزء جزء آنها میدانند، به عنوان نمونه میگویند باید احسان کنیم تا سخی شویم، [نظیر آنچه در کتاب شریف معراج السعاده آمده، که این طریق در تزکیه نفس، البته یک راهی هست اما بسیار سخت و دور و طولانی.]
اما علی علیه السلام میگوید این طور نیست!
انَّ البُخلَ وَ الجُبنَ وَ الحِرصَ غَرائِزٌ شَتّی یجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللّهِ (نهج البلاغه (سید رضی): ص 430)
به راستی که بخل و جُبن و حرص خصائلی هستند متفرق که جمع کننده و ریشه آنها بدگمانی به خداست.
میگوید تو وقتی به خدا بدگمان میشوی، ظرف دلت را پشت به خدا میکنی و سوء ظن به او پیدا میکنی؛
وقتی این چنین شد، بخیل میشوی، ترسو میشوی، حریص و تنگنظر میشوی.
ریشه اخلاقیات را اعتقادیات میداند. وقتی جهت انسان عوض میشود، کل اخلاق انسان عوض میشود.
نباید این چنین باشد که بگوید: من این قدر صفت خبیث دارم، چه طور یکی یکی اینها را از خودم دور کنم؟!
این چنین نیست که مثلاً بگویی امروز با این صفت مبارزه میکنم و روز دیگر با آن صفت. این تو را ناتوان و متحیر میکند.
علی علیه السلام به تو میآموزد که تو حسن ظن به خدا پیدا کن، [نور توحید را به قلبت بتابان]
اگر بخواهی بترسی ترست نمیآید
اما وقتی به خدا سوء ظن داری و بخواهی شجاع باشی، شجاعت تو مصنوعی است!
انسان وقتی حسن ظن به خدا ندارد [محبت حقیقی به خدا ندارد]، احسانش هم مصنوعی است.
از این جهت هر وقت یک احسانی کرده، حتماً باید به مردم بگوید یک منتی هم پشت سرش بگذارد و صداقتش را هم باطل میکند.
اگر اینها هم نباشد کار خوبش او را به عُجب میکشاند.
به دلیل اینکه کار خوبش مصنوعی بوده و ریشه نداشته است. (تعلّق (محور تحول در انسان) (محی الدین حائری شیرازی): ص 44 و 45
[4] و کسانی که در راه ما مجاهده میکنند و نهایت کوشش خود را بذل مینمایند، قطعاً به راههای خود هدایت خواهیم کرد.
[5] سفینة الصادقین: قسمتی از بخش 17 کتاب با عنوان در محضر عارف مجذوب آیة الله انصاری قدس سره
[6] بحار الانوار (علامه مجلسی):ج13، ص412 – الوافی (فیض کاشانی):ج26، ص305 – البرهان فی تفسیر القرآن (ابن شعبه حرّانی): ج4، ص369
[7] اعلام الدین (دیلمی): ج1، ص69
[8] آل عمران:31
[9] عنکبوت:43
[10] «وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ - و برای کسی که از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشتی است!»
[11] ابراهیم:36