او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

قصه ی دو مدعی انتظار (علی ۱۱۰ و رفیقش)!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم
این یک داستان واقعی است از دو نفر که پیش خودشان فکر میکردند که منتظرند علی 110 و abbas313


البته اکثر شما علی 110 را میشناسید

گاو پیشانی سفید تالار
اما قصه از چه قرار است
قصه از این قرار است که سر یک قضیه ای (گویا سربازی معاف شده) قرار شد به این جناب abbas313 شام بدهد
با هم قرار گذاشتند میدان ونک که نزدیک محل کار هر دو باشد
شب بود شاید نزدیک ساعت 8 ، همونطور که به سمت میدان تجریش قدم میزدند یکباره علی 110 چشمش افتاد به یک پسر بچه که در اون سرمای شدید گوشه خیابان فال میفروخت،
هر دو فالی از آن پسرک خریدند، علی 110 رو کرد به عباس313 و گفت:
عباس میدانی که من هر وقت این بندگان خدا را میبینم یاد چی می افتم؟
گفت: نه نمیدونم
علی 110 گفت: یاد اینکه اونی که باید باشه نیست!!!!!! یاد غیبتش
بعد همونطور که بالاتر میرفتیم خیابان ولیعصر رو رسیدیم به نمایندگی فروش محصولات مرسدس بنز
بعد دوباره علی 110 گفت: عباس میدانی اینها را هم که مبینیم یاد چی می افتم
عباس گفت : لابد باز هم یاد آقا می افتی که نیست
علی 110 گفت : آره
و بعد همانطور که با هم صحبت کردند رفتند و رفتند تارسیدند به جایی که قرار بود علی آقا شام بدهد وارد شدند و غذا را سفارش دادند غذا خوردنشان که تمام شد
شکمها که جلو آمد
لحظه ای علی 110 به فکر فرو رفت
نظری انداخت به عکسی که در تصویر مشاهده میکنید


:
نظری هم به شکم انباشته از غذایش
نگاهی هم به صورت حساب فاجعه آمیزش
رقم پرداختی برای شام دو مثلاً آدمیزاد شده بود بیش از 24000 تومن
کمی به فکر فرو رفت!
با خود گفت: آخه الاغ تو رو چه به ادعای انتظار امام زمان،
با این رقم پرداختی شامی که کوفت کردی میتونستی ده تا از همون بدبختایی که سر راه دیدی رو سیر کنی
آخه تو به چه درد حضرت حجت میخوری؟
این همه وِر وِر میکنی از صبح تا شب، بیا پای عمل و امتحان چه میکنی؟؟؟
میدانم این تاپیک برای من مثل تف سر بالا است
اما چه کنم واقعیت تلخی است که نشان میدهد من و امثال من در اون موقع امتحان چه قدر فاصله داریم
با آن چیزی که مَنِش شیعیان و یاوران حقیقی حضرت حجت است امتحان که شاخ و دُم نداره
همین وقایع و تصمیم گیری ها و عملکرد های زندگی روزمره امتحان ما است و فرق ما با امثال اون بندگان مقرب خداست که خود حضرت به ایشان سر میزدند و هیچ اهل سر صدا هم نبودند، فقط این هست که مثل یک بنده ی خدا بندگی کردند و صادق بودند
مثل این بنده ی خدا: حکایت اون آقای قفل ساز رو میگم خلاصش اینه که مردی خیلی دوست داشت امام زمان رو ببینه به هر دری زد و اینقدر پیله کرد تا بلاخره نمیدونم توی خواب یا بیداری بش گفتن که
اگه میخوای آقا رو ببینی برو فلان شهر توی بازار یه آقای قفل سازی هست آقا رو
اونجا میبینی رفت رسید دید پیرمردی هست صاحب مغازه قفل سازی یه آقا هم تشریف دارن یه
پیرزن هم اونجا به عنوان مشتری بود خواست بره جلو و عرض ادب کنه احتمالا بش فهموندن که آروم باش فقط تماشا کن پیرزن: آقای قفل ساز این قفل را از من میخری قفل ساز : خانم این قفلت کلید هم داره؟ پیرزن: نه قفل ساز : اگه کلید داشت ۹ قران قیمتش بود حالا که نداره ۸ قران یک قران هم من
منفعت میخوام ۷ قران ازت می خرم اگه راضی هستی پول روبدم پیرزن: آقا با من شوخی نکن من از اول بازار به هر کی گفتم این قفل رو ۲ قران بخره
گفتند گرونه قفل ساز : نه مادر شوخی نمیکنم قیمتش همینه که گفتم پول رو بدم؟ پیرزن: خدا اجرت بده پول روبده و بدین ساز معامله انجام شد بعد احتمالا آقا به این مضمون به اون مرد فرمودند نمیخواد دنبال این ورد و اون ورد واین
کار و اون کار برین که منو ببینین
شما اینجوری باشین من خودم می آیم پیش شما حالا ما چرا جوری نباشیم که امام زمان س پیش ما ها هم بیان ؟!؟!؟
1
پی نوشتها: *برگرفته از: محمدرضا باقی اصفهانی، عنایات حضرت مهدی(علیه السلام) به علما و طلاب، ص204-202، به نقل از: سرمایه سخن، ج1. 1 .ملاقات با امام عصر، ص268.

نظرات 1 + ارسال نظر
یکدوست دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 ب.ظ

سلام علی اقا خوب هستی معاف شدی برادر مبارک باشه
علی جان خیلی ها یکیش من یک هزارم همین داستانی که گفتی هم نیستیم حتی اون بندگان خدا رو هم مسخره میکنیم. شما همین قدر که مرام و معرفت و شجاعت داشتی که اعتراف کنی یعنی اینکه خیلی مردی
به امید ساعت پیروزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد