او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده
او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

او خواهد آمد، اگر من و امثال من بگذارند!

خدایا ما را از منتظران حقیقی اش قرار ده

ماجرایی مهم در باب سحر و جادو و عرفان ناب و عرفان های دروغین

این داستان حاوى مطالبى است که براى جلوگیرى از به دام افتادن انسان در دست بعضى از افراد فاسد و منحرف بسیار مفید است.

نقل قول از یک عالم ربّانی:

داستان مذکور از این قرار بود که شخصى به نام عبد الصمد همدانى در شرح حال خود مى‏نویسد: من در ایام جوانى خاطر خواه دختر عمویم شدم و هر چه از او خواستگارى کردم مرا رد کردند. و چون از عشق او مى‏سوختم فکر کردم به عراق بروم تا شاید در اثر دور شدن از او آرام بگیرم؛ لذا عازم عراق شده، به نجف اشرف رفتم.
آن زمان صحن مقدس امیر المؤمنین علیه السلام اتاق‏هایى داشت که طلبه‏ها و اشخاص غریب در آنها ساکن مى‏شدند. اتاقى گرفته، در آن ساکن شدم. یک شب در اتاق خود نشسته بودم که درویشى آمد و گفت: یا هو ! گفتم: بفرمایید.
درویش وارد اتاق شده، گفت: در پیشانى تو حقیقتى مى‏بینم. گفتم: چه مى‏بینى؟ گفت: تو به مقامات عالى مى‏رسى. سپس گفت: تو عاشق دختر عمویت هستى. آنگاه نام دختر عمو و عمویم را برده، اضافه کرد: چند روز است از تبریز حرکت کرده‏اى، فلان شب رسیدى، بین راه با فلان و فلان برخورد کردى، خلاصه تمام گذشته‏ى مرا خبر داده و گفت: دختر عمویت را که در فراقش مى‏سوزى امر مى‏کنم امشب نزد تو بیاید. با او حرف بزن و هر نشانه‏اى که خواستى از او بگیر. انگشترى را هم که خودت به او داده‏اى به تو مى‏دهد تا مطمئن شوى که خود اوست، لکن حق ندارى به او دست بزنى. نیم ساعت نزد تو مى‏نشیند و مى‏رود.
درویش این را گفت و رفت. من نیز در حالى که احتمال مى‏دادم او از اولیاى خدا باشد سخت مضطرب شده، به انتظار نشستم. ساعت دوازده شب بود که دختر عمویم سراسیمه و نفس زنان وارد اتاق شد. گفتم: کجا بودى؟! گفت: تو مرا آوردى. آنگاه از هر کدام از نشانه‏هایى که بین ما بود از عمویم، از شهر تبریز و... سؤال کردم، همه را درست جواب داد و بعد از نیم ساعت گفت: من مأمورم این انگشتر را به تو بدهم. انگشتر را داد و خدا حافظى کرد و رفت.
صبح فردا سر و کله‏ى درویش پیدا شده، گفت: هو! بنده که با آن شواهد و قرائن به او اعتقاد پیدا کرده بودم گفتم: درویش! خوش آمدى. او وارد اتاق شده،

قضایاى دیشب را با خصوصیات آن دختر و صحبت‏ها و سؤال و جواب‏ها، همه را گفت، به طورى که گویا اینجا بوده است. گفتم: درویش! به تو ایمان آوردم. گفت: شرط این راه تسلیم بودن است. سعى کن که مخالفت نکنى! من تو را به مقامات عالى مى‏رسانم. دستور اول این است که از امروز وضو نگیرى و با تیمم نماز بخوانى!
دقت کنید همین یک دستور براى بطلان راه او کافى بوده است؛ زیرا حقایق در ضمن عمل کردن به وظایف شرعیه به دست مى‏آید. آنها که طریقت را در عرض شریعت قرار داده و خیال کرده‏اند طریقت راهى است و شریعت راهى دیگر، در مسیرى گام برداشته‏اند که دیر یا زود نشانه‏هاى بطلان راه آنان ظاهر خواهد شد.
خلاصه هر روز دستور تازه‏اى مى‏داد؛ امروز بدون وضو، فردا بدون تیمم، روز دیگر اگر جنب شدى غسل نباید بکنى، حرم هم حق ندارى بروى، کم‏کم نماز هم نباید بخوانى و مواظب باش مخالفت نکنى که راه خطرناک است!
من نیز یکى دو روز غسل نکردم، حرم هم نرفتم، نماز هم نخواندم، تا اینکه یک شب متوجه شدم دلم گرفته و قلبم سیاه شده است. گفتم: خدایا ! دارم مى‏میرم چه کنم؟
اگر کسى قلبش زنده باشد خیلى زود آثار عمل ظلمانى یا نورانى را در خود احساس مى‏کند. راه خدا قلب را زنده مى‏کند و دل را آرامش مى‏دهد، در حالى که در راه شیطان انسان همیشه مضطرب است. اگر خداى نکرده مؤمن در تشخیص خود دچار خطا شده، به راه نادرست گرفتار گردد بهترین دلیلش دل اوست که آرام ندارد.
در ادامه مى‏نویسد: با خود گفتم: پدر این مقام بسوزد! ما مقامات عالیه نخواستیم؛ لذا صبح زود برخاستم و به حمام رفته غسل کردم. سپس به حرم رفته، زیارت کردم و نماز و دعا خواندم و تصمیم گرفتم درویش را فراموش نمایم.

نیمه‏هاى شب در اتاق خود نشسته بودم که ناگهان متوجه شدم قدرت مرموزى مرا از اتاق بیرون مى‏کشد. بى‏اختیار از اتاق خارج شدم. از صحن نیز بیرون آمده، به طرف وادى السلام نجف حرکت کردم! اصلاً اختیارى از خود نداشتم. وارد وادى السلام شده، از پله‏هاى سردابى که گاهى اموات را در آن مى‏گذاشتند پایین رفتم! دیدم درویش آنجا نشسته است. مقدارى استخوان جلوى خود جمع کرده، شمعى مقابل خود روشن نموده و با حال عصبانیت دارد به من فحش مى‏دهد که هان! چرا مخالفت کردى؟ پدرت را در مى‏آورم! چنین و چنان مى‏کنم! خطاب به شمع مى‏کرد و اینها را مى‏گفت.
همین‏که مرا دید گفت: آمدى؟ گفتم: بلى، آمدم. گفت: ببین اینجا کجاست! اگر بخواهم سرت را جدا کنم مى‏توانم؟ من که تمام وجودم را ترس گرفته بود و به شدت مى‏لرزیدم، گفتم: بلى، مى‏توانى. گفت: توبه کن و مواظب باش که دیگر مخالفت نکنى. این دفعه اگر مخالفت کنى تو را به اینجا آورده، سرت را مى‏برم! گفتم: چشم، هر امرى کردید اجرا مى‏کنم. بعد گفت: خوب برو. همین‏که گفت: برو، گویا رها شدم و آن قدرت مرموزى که مرا آورده بود آزادم کرد و با اختیار خود به اتاق باز گشته، خوابیدم.
مجددا صبح فردا به حمام رفته، غسل کردم. سپس به حرم رفته، ابتدا استغفار و توبه‏ى جانانه‏اى نمودم. آنگاه عرض کردم: یا امیر المؤمنین! این درویش از علاقه‏ى من به دختر عمویم سوء استفاده کرده و مرا به این روز انداخته است. شما مرا از دست او نجات دهید، من دیگر دختر عمویم را نمى‏خواهم.
شب نیز از ترس به اتاق نرفته، در همان ایوان مبارک خوابیدم و بحمد اللّه‏ دیگر از درویش خبرى نشد.
مفضّل از امام صادق علیه السلام در باره‏ى عشق سؤال کرد، فرمودند:
((قلوب خلت عن ذکر اللّه‏ فأذاقها اللّه‏ حبّ غیره.))(( دلهائى از یاد خدا تهى شده‏اند و خدا محبّت غیر خود را به آنها چشانده است.))"بحار الانوار، ج 70، ص 158، ح 1"
البته ممکن است اولیاى خدا بر خلاف فهم یا سلیقه‏ى افراد دستورى بدهند و یا احیانا مانند طبیبى که بیمار خود را از خوردن یک غذاى مقوى پرهیز مى‏دهد به خاطر رعایت مصالحى یک عمل مستحب را بگویند موقتا ترک کنید، امّا هرگز خلاف واجبات و محرمات از آنها شنیده نخواهد شد، چرا که :
((حلال محمد حلال ابدا الى یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الى یوم القیامة.))((حلال محمد صلوات الله علیه، حلال است تا روز قیامت و حرامش هم حرام است تا روز قیامت))" اصول کافى، ج 1، ص 58، کتاب فضل العلم، باب البدع و الرأى و المقائیس، ح 19"
و این حکم براى هیچ مقامى استثنا نشده است.
امّا در باره‏ى اینکه او چگونه چنین قدرتى را از راه شیطانى به دست آورده است باید عرض کنم: از آنجا که سنت خداى متعال بر این است که هر کس عملى انجام دهد مزد او را عطا فرماید، اشیا و موجودات را طورى خلق کرده که لازمه‏ى هر عملى اثرى است. هم‏چنان که اگر دست‏ها را به هم بزنید ناگزیر صدایش بلند مى‏شود و ارتباطى به نیت و ایمان و کفر ندارد؛ لذا اگر انسان خلاف نفس کرده، خود را زجر دهد چنانچه براى خدا باشد اثر خدایى دارد و به خدا نزدیک مى‏شود و اگر براى خدا نباشد باز هم آثارى دارد که همان اثر غیر خدایى دستمزد او محسوب مى‏گردد. چنان‏که اگر یک کافر هم درختى بکارد سبز مى‏شود.
یک دانه‏ى گندم قابلیت آن را دارد که هفت خوشه و هر خوشه صد دانه بدهد، حال اگر همین دانه با شرایط علمى در زمین صالحى کاشته شود اگر چه به دست کافرى باشد بى‏تردید نتیجه‏اى مطلوب خواهد داشت.
{مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فی‏ کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ}(( مثل کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏کنند، همانند بذرى است که هفت خوشه برویاند و در هر خوشه یکصد دانه باشد و خداوند آن را براى هر کس بخواهد (و شایستگى داشته باشد،) دو یا چند برابر مى‏کند و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسیع و (به همه چیز) داناست)) "261-بقره"
نفس انسان نیز اگر با شیاطین سنخیت پیدا کند آنها با او رفیق مى‏شوند و اگر در اثر تزکیه پاک گردد ملک با او قرین خواهد شد. این افراد در اثر ریاضت‏هاى باطل و کثیف، انسان را از مرتبه‏ى انسانیت تنزل داده، او را قرین و هم سنخ شیاطین مى‏کنند و توسط آنان به کارهاى غیر عادى دست مى‏زنند؛ لذا انسان براى اینکه بداند در مسیر حق قرار گرفته یا نه، باید ببیند به کجا نزدیک مى‏شود، به خدا یا به شیطان؟ هر کدام داراى آثار و علائمى است.
اولیاى خدا دلبرند، حیات بخش‏اند، در اثر معاشرت با آنها یقین انسان به خدا زیاد شده، دنیا در نظرش کوچک مى‏گردد. اضطرابات و نگرانى‏هایش از بین رفته، آرامش پیدا مى‏کند. محبت خدا و اولیاى او در دلش زیادتر مى‏شود. اینک ببین آیا آثار قرب به خدا را در خود مى‏یابى؟
کسى که در صدد اصلاح نفس و روح خود برآمده، درست مانند کسى است که جسم خود را در وزنه‏بردارى، پرش، یا کارهاى دیگر تربیت مى‏کند. این افراد شاید قوت چندانى هم ندارند، ولى در اثر تربیت، حرکت‏هایى مى‏کنند که ممکن است آن را در حد سحر بدانند. نفس و روح نیز همین‏طور است. اگر این سرمایه‏ى معنوى را از راه خودش و براى خدا تربیت کردى سلمان و ابوذر مى‏شوى و اگر بر خلاف حقیقت سیر نمودى آن‏قدر تنزل مى‏کنى که با شیاطین محشور خواهى شد و این لازمه‏ى طبیعى سنخیت و مشابهت است.

دوستان این داستان رو نقل نکردم که کلی سوال در باره ی جن و جادو و... بپرسید و یا اصلاً ذهنتون رو خیلی درگیر این مطالب کنید، امیدوارم اصل کلام رو گرفته باشید

در ضمن اون دختری که اومد سراغ اون مرد، از جنس اجنه بوده و دختر واقعی نبوده، و یکی از علتهایی هم که پیرمرد درویش میگه نباید بهش دست بزنی برای همین بوده.

و نکته ی آخر اینکه اگه کسی واقعاً به خدا توکل کنه و مثل این مرد یه توسل درست و حسابی هم به اهل بیت بکنه، این جماعت اجنهو شیاطین و رمّالان و ... هیچ غلطی نمیتونن بکنن

بالاخره این عالم صاحب داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
ANTI MASON سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:52 ق.ظ

داستان اموزنده و جالبی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد